همینطوری ۲ :)

بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم

بنامِ خداوندِ بخشنده ی مهربان

اَلَم نَشرَح لَکَ صَدرَکَ

آیا سینه ات را برایت نگشودیم؟!

وَ وَضَعنا عَنکَ وِزرَکَ

و بارِ گرانت را از پشتت برنداشتیم؟!

الَّذی اَنقَضَ ظَهرَکَ

باری که بر پشتِ تو سنگینی می کرد

وَ رَفَعنا لَکَ ذِکرَکَ

آیا تو را بلند آوازاه نساختیم؟!

فَاِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا

پس، از پیِ دشواری آسانی ست

اِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا

هر آینه از پسِ دشواری آسانی ست

فَاِذا فَرَغتَ فاَنصَب

چون از کار فارغ شوی، به عبادت کوش

وَ اِلَی رَبِّکَ فاَرغَب

و به پروردگارت مشتاق شو


حالِ خوب یعنی بارون بباره بعد تو پنجره رو باز کنی دراز بکشی دست هاتو بذاری زیرِ سرت یه پاتو بندازی روی اون یکی پات اشعارِ مولانا رو با صدای جنابِ چاوشی گوش و زمزمه کنی و خیره بشی به آسمون :)


یا مثلاً بری اینجا :)



یه جا نوشته بود...

رویا هاتو دنبال کن، اونا راهو بلدن :)


حالِ من خیلی خوبه :)

شما چطورین؟!

یه فکری کن

یه فکری کن واسه کسی که حرم نرفته...

سجده ی عشق

وقتی که من عاشق شدم

شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و

عالم به آدم سجده کرد


.: زنده یاد افشین یداللهی :.


همینطوری :)

لذتی که در درس خوندن اونم ساعتِ ۵ صبح هست در خواب نیست!

مخصوصاً اگه با صدای بارونی که میزنه به شیشه ی اتاق همراه باشه :)

حالا اگه درصدِ آزمون هایی که از خودت میگیری از ۵۰ شروع بشه و تا شب به ۱۰۰ برسه که دیگه حرف نداره :)


چند وقته یه موجودِ کوچولو واردِ زندگیم شده که حکمِ مادرش رو دارم! :)

میتونم صدای نفس هاش رو بشنوم...

سرعتِ قد کشیدنش بالاست :)

سکویای من *_*


امیدوارم هر روزِ امسال همینطوری باشه... آروم... بارونی... پر از حسِ خوب :)

«وَ رَحمَتِی وَسِعَت کُلَّ شَیء» اعراف/۱۵۶


من... همین الان... در همین لحظه...

:)

تمامِ سرمایه ی زندگی

ساعت ۵:۰۵

بارون میباره... مثلِ همه ی وقتایی که دلم می گیره...

کی مقصره؟!

کی باید محکوم بشه؟!

کی مسببِ این چشم های بارونیه؟!


دل، شکستن نداره!

دیگه چقدر باید بگذره و چی باید بشه تا بفهمی؟!


یه چیزی هست که امید خطابش می کنند...

یه وقتایی تمامِ سرمایه ی زندگیت میشه همون یه چیز...

و من هنوز امیدوارم :)


بی ربط نوشت: خواستم به یه نفر بگم چقدر مغرور شدی به تازگی! دیدم بهتره قبلش یه فکری به حالِ غرورِ خودم بکنم!

بی ربط نوشت تر: قدمِ اولِ امسالم... ترکِ غرورِ بیجا و بی دلیل!


بهترین عیدی :)

یکی میگفت: قرار نیست حال مون خوب باشه! قراره حال مون خوب بشه!

وقتی حالِ کسی رو خوب کنی قطعاً و حتماً و یقیناً حالِ خودت هم خوب میشه :)


بهترین عیدیِ امسالم رو از یکی از بلاگرای نه چندان آشنا ولی مهربون گرفتم...

وقتی شبِ عید پنلِ مدیریت رو باز کردم و بینِ کامنت ها چشمم خورد به یه کامنتِ حال خوب کن :))


" اگه قابل بوده باشم؛ توی بین الحرمین نزدیک حرم امام حسین به نیایت از شما نماز زیارت خوندم... :) انشالله که قسمت خودتون :) "


اعتراف میکنم هیچ وقت به اندازه ی لحظه ی خوندنِ این کامنت خوشحال نشدم :))

یکی میگفت: اینکه بگیم التماسِ دعا و بشنویم محتاجیم به دعا برامون شده عادت! هیچ وقت هم همو دعا نمیکنیم...

کاش واقعاً همدیگرو دعا کنیم... این دعا ها به آسمون میرسه ها :)


+ لحظه ی سال تحویل دعاتون کردم... تک تک تون رو :)

+ دعام کردین؟!


قرار به وقتِ نوروز

همه ی حرفام رو گفتم...

فقط فی البداهه ست! در نتیجه درهمه... هر چی به ذهنم رسید گفتم دیگه :)

ترجیح دادم تصویر هم دست نوشته ی خودم باشه تا پست کاملاً حواگونه باشه :)



حالِ خوب بالاتر از این؟!

مثلاً دلت گرفته باشه...

یه شیشه گلاب بخری...

بری مزارِ شهدای گمنام...


خیره بشی به تک تکِ سنگِ قبر هایی که مشخص نیست مالِ کیه...

بشینی کنارشون... چادرت رو بکشی روی صورتت... از تهِ دل گریه کنی...

این اشک ها سنگینند... به اندازه ی بارِ گناهانت... ولی وقتی از روی گونه هات چکیدند...

سبک میشی... اونقدر که بدونِ بال هم میتونی پرواز کنی... جدا بشی از این همه وابستگی...


اونجا همه غریبند... مثلِ خودت...

اونجا بدونِ گلاب هم عطرِ خوبی داره... مثلِ بهشت...

اونجا دل آروم میشه... دستات جون میگیرن... پاهات قوت میگیرن...


دیگه نیازی به آمپولِ تقویتی نیست... حالِ من خوبه... خوب تر از همیشه :)


+ بمیرید بمیرید به پیشِ شهِ زیبا / برِ شاه چو مردید همه شاه و شهیدید


شما چی میخواید؟! :)

همه ی ما آدم ها کلی آرزو داریم که دوست داریم بهشون برسیم! 
اصلاً زندگی می کنیم، تلاش می کنیم، سختی های مختلف رو تحمل می کنیم که به این آرزو ها برسیم!
و امید به اینکه یه روزی بهشون برسیم ما رو زنده نگه میداره!

اما یه سوال...
اگه خدا به شما بگه لحظه ی سال تحویل من میخوام یکی از آرزو هاتون رو برآورده کنم...
شما از خدا چی میخواید؟!

اول خودم: 
(ابتدا ذوق مرگ میشم) 
بعد میگم: یه روزی برسه که اونقدر بی دغدغه باشم و وقت و فکرم آزاد باشه که بتونم تک تکِ کتاب های این کتاب فروشی رو بخونم :)

غارِ علی صدر کجاست؟! :/

مامان: غارِ علی صدر کجاست؟!
داداش: اصفهان
مامان: بله؟! :/
داداش: شیراز نیست؟!
مامان: o_O
داداش: استانِ گلستان
مامان: غارِ علی صدر گلستانه؟! :/
داداش: فهمیدم یزده
مامان: اولش "ه" داره
داداش: آها... فهمیدم... هرمزگانه
مامان: محممممممممددددددد خاموش کن اون تلوزیونو...

+ نتیجه ی اخلاقی: هیچگاه از کودکانِ خود در حالِ تماشای فوتبال درس نپرسید :)
+ هیچ وقت هیجانِ داداشم وقتی که داره pes17 بازی میکنه رو درک نکردم!
+ اثرِ هنریِ آقا داداش روی کاغذِ تمرینِ بنده :))


اشتیاقی که به دیدارِ
تو
دارد دلِ من
دلِ من داند
و
من دانم
و
دل داند
و
من

آرشیو مطالب
Designed By Erfan, Edited by a Friend Powered by Bayan