آدم ها کلا دو دسته هستند...
دسته اول کسانی که غرورشون رو زیر پا له میکنن تا با تو زندگی کنند :)
دسته دوم کسانی که تو رو زیر پا له میکنن تا با غرورشون زندگی کنند :|
ممنونتم یگانه خالقم... با وجود این که خدایی یه ذره غرور نداری!!
آدم ها کلا دو دسته هستند...
دسته اول کسانی که غرورشون رو زیر پا له میکنن تا با تو زندگی کنند :)
دسته دوم کسانی که تو رو زیر پا له میکنن تا با غرورشون زندگی کنند :|
ممنونتم یگانه خالقم... با وجود این که خدایی یه ذره غرور نداری!!
پوشیدن چادر واجب نیست... بدون چادر هم میشه با حجاب بود!
ولی چادر یعنی حجاب برتر...
که نگاه های یکسری آدم مریض رو به حداقل میرسونه...
آرایش غلیظ یعنی پوشاندن چهره زیر خروارها رنگ و ساختن یه چهره مصنوعی برای به حداکثر رسوندن نگاه های همون آدم های مریض!
حالا...
چادر + آرایش غلیظ ----------> ؟!؟!؟!؟!
الان همون نگاه ها باید به حداقل برسند یا حداکثر؟! :-/
این روزها متاسفانه هیچ چیز بر وفق مرادمان نیست!
همه دنیا در مقابل من ایستادن!
خب من گناه دارم :|
دلشون برام نمیسوزه :(
اگه کسی راهی برای آروم شدن و افزایش امید و انگیزه بلده بگه لطفا :)
جبران میکنم :-/
آشوبم... آرامشم خداست...
هیچی به اندازه خوردن سیب سبز (تنها میوه مورد علاقم) و حل مسائل فیزیک حالمو خوب نمیکنه :)
بنده عاشق فیزیکم :)
تا حدی که بخاطر این علاقه شدید میخواستم برم رشته ریاضی!
ولی خب نشد که بشه :|
کلا وقتی حالم گرفته ست... حوصله ندارم... ناراحتم... و یا عصبیم مسئله فیزیک حل میکنم آروم میشم!!
برعکس از شیمی متنفرم :|
وقتی شیمی میخونم عصبی میشم!
از اول راهنمایی از شیمی متنفر بودم!
شیمی هم همیشه زنگ آخر بود... اصلا حوصله نداشتم به درس گوش بدم! (آخه کی از 12:30 تا 2:00 حوصله داره بره سر کلاس شیمی؟! :-/)
این چند روز که حالمان بسی بد بود (و البته هنوزم کمی تا قسمتی هست) برای حفظ بقا و دوری از افسردگی، پس از پناه بردن به یکی یکدونه خالقمون، رجوع کردیم به درس شیرین فیزیک و حل مسئله و سیب سبز!
خداروشکر موثر بود و هست... حالمان را بسی دگرگون کرده :)
هر کسی یجوری خودش رو آروم میکنه... ما هم با فیزیک!
دلمان گرفته...
به وسعت تاریخ...
به اندازه همه کسانی که نشناخته ام...
به اندازه همه کسانی که میدوند و نمیرسند...
به اندازه همه روز هایی که بودم ولی نبودم...
به اندازه همه روز هایی که خندیدم ولی نخندیدم...
به اندازه همه لحظه هایی که آرزو کردم حرم باشم...
به اندازه همه لحظه هایی که آرزو کردم بندگی کنم ولی نکردم...
به اندازه...
آری دلمان گرفته...
به اندازه بزرگی خالقش...
به اندازه تنهایی بنده اش...
مثل همیشه آرومم کن... که جز تو خالقی نشناخته ام...
این روزا دلیل برا ناراحتی و غصه خوردن و عصبانیت زیاده!
اگه بخوام به تک تک شون توجه کنم و ذهنمو درگیر که نمیشه... اونوقت نمیتونم زندگی کنم!
پدر همیشه میگن...
فقط خودتی که میتونی حال خودتو خوب کنی :)
راست میگن... تا آدما خودشون نخوان هیچی درست نمیشه :)
امروز طی یک عملیات پیچیده (!) تصمیم گرفتیم خوب باشیم و خوب زندگی کنیم ^_^
بیخیال حرف بقیه :)
خداروشکر همه چیز خوب پیش رفت... الان هم حالمان بسی خوب است :)
+ امیدوارم آدما بجای ناراحت کردن بقیه و آزار دادنشون سعی کنن هوای دل همو
خوب کنن :)
ناراحت کردن بقیه که هنر نیست!
اگه بتونیم حال همو خوب کنیم اونوقت میتونیم ادعا کنیم که انسانیم! :)
امروز بعد از حدودا یکسال زن عموم رو دیدم!
اونم توی کوچه در حد یه سلام و احوال پرسی!
جالبه بدونید همسایه ایم :-/
خب این چه وضعیه؟!
چرا آدما اینقدر بی مهر شدن؟!
چرا دلشون برا هم تنگ نمیشه؟!
من زندگی این مدلی رو دوست ندارم :(
من این همه فاصله و بی مهری رو دوست ندارم :(
من از اینکه آدما اینقدر نسبت به هم بی تفاوت شدن خوشم نمیاد :(
از قدیم گفتن...
از محبت خار ها گل میشود :|
والا...