خیلی دوست داشتم صبحِ روزِ عاشورا اعلام کنم بالاخره تنها دو نفری که با خودم عهد بسته بودم ابداً نبخشمشون رو بخشیدم اما نه بیان باهام همکاری کرد نه دلم! نتیجه این که باز هم مثلِ همیشه دیر رسیدم. شبِ شامِ غریبان، با دلی که بهم قول داده تا اربعین با خودش کنار بیاد و ببخشه و صنما رو دوباره متولد کنه. صنمایی که مدام با خودش دودوتا چهارتا نکنه که دنیا دارِ مکافاته یا نه. بدی کنی بد میبینی یا نه. زجر بدی زجر میبینی یا نه. دل بشکنی دلت رو میشکنند یا نه. کافیه!
لازمهی پرواز بُریدنه، نتیجهی پرواز رهایی. من فکر میکنم همین یک درس از عاشورا برای کلِ زندگی کافیه.
+ خیلی دیر اما التماسِ دعا.
+ فقط به اندازهی ۱:۲۷ بشنویم. نه بیشتر :)
+ عکس رو بدونِ اجازه از جنابِ دژاوو ربودم!