گفتند از آن درسهاییست که معدل را به شدت پایین میکشد؛ از قضا استادش هم سختگیر است و تو کلاً روی ۱۳ نهایتاً ۱۴ حساب کن! راست میگفتند. اعصاب از آن درسهاییست که برایت اعصاب نمیگذارد. از یک جایی به بعد دوست داری به ازای خواندن هر کلمه ده قطره اشک بریزی و رفرنس را به دیوار بکوبی و در دلت استادت را با القاب زیبا (!) خطاب کنی. جلسه اول نه، جلسه دوم هم نه، از جلسه سوم بود که تصمیم گرفتم خودم را به چالش بکشم و به اصطلاح ببینم چند مرده حلاجم! لازمهاش جمعوجور کردن وقتهایی بود که صرف وبلاگ، خواب اضافه بر سازمان، خواندن کتابهای بسته شده به جانم، آشپزی و از این طور چیزها میشد. از آنجایی که «هر کس تلاش کند، نتیجهاش را میبیند» در ۱۰۰ که نه اما ۸۰ درصد مواقع درست عمل میکند، بعد از سپری کردن روزها و ساعتهای طاقتفرسا و مطالعه اضافه بر مطالب تدریس شدهی استاد حتی، در نهایت امتحانی دادم بس دشوار و گیجکننده. از آنها که بعدش همه همکلاسیها هجوم برده به سمت گروه کلاسی، مویهکنان ناله سر میدهند که بیایید استاد را به همه مقدساتش قسم داده، صحبت کنیم بلکه رحمی کند ما را از نزول معدل که هیچ، از افتادن نجات دهد. از همان کارها که تاثیرش از آب در هاون کوبیدن هم کمتر است. القصه استاد بدون ارفاق نمرهها را ثبت نموده و من پس از چک کردن سایت و دیدن نمره ۲۰ باید اقرار کنم که نهتنها فضای اتاق، که خیابان هم برای پرواز کافی نبود.
همیشه که نمیشود همه چیز را با هم داشت. یک وقتهایی باید دوستداشتنیهایی که با هم در یک کفه نمیگنجند را در دو کفه مقابلِ هم قرار داد و دید کدام سنگینی میکند. بعد هم پا روی نیمهی دل گذاشت و به سمتِ نیمهی دیگر رفت. لازم بود مدتی پا روی نیمهی جانم بگذارم.
+ اعتراف میکنم که دلم خیلی تنگ شده بود.
+ دونهدونه کامنتها رو خوندم. خیلی خیلی ممنونم بابت لطف دوستانی که حالم رو پرسیدند و حتی تبریک تولد گفتند :)