+ یک
× نه
+ دو
× نه حوا صبر کن
+ سه
× دیوانه
با سرعت شروع به دویدن میکنم. اصلاً زیرِ باران باید دوید. باید جیغ کشید و بلند بلند خندید و بیوقفه دوید. باید یک نفر باشد که پشتِ سرت بدود و تو را دیوانه خطاب کند و به تو نرسد. یک نفر مثلِ «تو» که چشمانش با عینک خواستنیتر باشند. مثلِ تو عاشقِ قرمهسبزی باشد، مثلِ تو دیوانهی رنگِ سبز باشد، مثلِ تو همیشه دستهکلیدش را جا بگذارد، مثلِ تو لبخندش آبی باشد روی آتشِ دلِ آشوبم، مثلِ تو خوب بداند چگونه قلم را روی کاغذ بچرخاند و برقصاند و دلم را بلرزاند. یک نفر مثلِ «تو» که عطرِ سیبِ سبز داشته باشد و از جنسِ شکوفههای گیلاس باشد.
هر چه میگویی حوا صبر کن نفس کم آوردم دخترِ خوب، توجه نمیکنم. سرعتِ دویدنت را بیشتر میکنی. دستِ راستت را دراز میکنی و سعی میکنی گوشهی پالتوی آبیرنگم را بگیری. جیغ میکشم و میخندیم. باران شدیدتر میشود و زمین لغزندهتر. تو برای دومین بار دیوانه خطابم میکنی و نمیدانی ترکیبِ صدایت با صدای باران عجب موسیقیِ معرکهای میشود. صدایی شبیه به لیز خوردن و افتادن با قطع شدنِ صدای خندههایت همراه میشود. نه فقط من که زمان میایستد. زمین میایستد. قلبم میایستد. چشمهایم را میبندم و برمیگردم. به آرامی بازشان میکنم و اولین قطرهی اشک سُر میخورد. دو زانو نشستهای و سرت پایین است. به سمتت حرکت میکنم و درست روبهرویت مینشینم. دستم را زیرِ چانهات میگذارم و سرت را بالا میآورم. دومین قطرهی اشک هم سُر میخورد. گوشهی پیشانیات خراش برداشته. سومین قطرهی اشک هم سُر میخورد. با دستِ چپت دستم را میگیری و با دستِ راستت اشکهایم را کنار میزنی و میپرسی: «چی شده مگه؟! آخه چرا گریه میکنی حوا خانم؟!» دستِ راستم را به سمتِ پیشانیات میبرم اما درست در چند میلیمتریِ خراشیدگی متوقف میشوم. آهسته میپرسم: «خیلی درد میکنه عزیزم؟!» و همزمان چهارمین قطرهی اشک هم سُر میخورد. دستم را پایین میآوری و میخندی و چشم به آسمان میدوزی. بعد از چند ثانیه میگویی: «ببین حوا. خدا سقفِ دنیا رو بخاطرِ تو رنگِ آبی زده. بعد تو داری گریه میکنی؟!» به آبیِ آسمان نگاه میکنم و لبخند میزنم. هیچ وقت از دیوانهبازیهایم خسته نمیشوی و ذرهای شکایت نمیکنی. حتی حالا که بخاطرِ من زمین خوردهای و پیشانیات زخمی شده. این بار دستهای من دستهایت را سخت به آغوش میکشند و من برای چندین و چندمین بار به یقین میرسم این دستها ارزشِ دوازده سال لب نزدن به چای را داشتند. چند دقیقه که میگذرد بلند میشویم.
× یک
+ نه
× دو
+ نه حضرتِ عشق
× سه
+ دیوانه
این بار تو سریع شروع به دویدن میکنی و من پشتِ سرت هر چه میگویم صبر کن نفس کم آوردم پسرِ خوب، توجه نمیکنی. ما جنون را زندگی میکنیم.
+ امروز توی اسنپ شنیدم خوشم اومد دانلود کردم :| میتونه حرفِ دلِ من باشه :)