اولین کتابی که به صورتِ جدی خوندمش راز بود. سنم کم بود فکر کنم اول یا دومِ راهنمایی بودم. اول فیلمش رو دیدم و بعد خودِ کتاب رو خوندم. برام خیلی جالب بود. حس میکردم واردِ یه دنیای عجیب و جذاب شدم. فهمیدنِ یکی از قوانینِ حاکم بر جهانِ خلقت که دانشمندانِ زیادی از سراسرِ دنیا ادعا میکنند میتونه هر آدمی رو به همهی چیزهایی که میخواد برسونه. پردهبرداری از یه رازِ بزرگ که از قرنها پیش توسطِ عدهی معدودی استفاده میشده. اولین اتفاقی که این کتاب رقم میزنه ایجادِ انگیزه و امید هست. البته کسی که همیشه با عینکِ بدبینی به همه چیز نگاه میکنه یحتمل با خوندنِ این کتاب هم نگاهش تغییر نمیکنه.
هر آدمی به اندازهی خودش مشکل داره. منم مثلِ همه. از وقتی یادم میاد همیشه مریض بودم. دقیق یادمه دومِ دبستان که بودم چند هفته بخاطرِ شدتِ بیماری نرفتم مدرسه. اونقدری حالم بد بود که فقط از خدا مرگ میخواستم. مدام سِرُم توی دستم بود. بعد از یه مدت هم که متوجه شدم کلاً گلبولهای قرمزِ گوگولی مگولی و کوچولویی دارم :) دلیلِ خوندماغ شدنهای مکرر و طولانیمدت هم همین بود. آرزوی من خوردنِ یه وعدهی غذا بدونِ حالتِ تهوع بود! خب هر کسی از بچگی همچین شرایطی داشته باشه کلافه میشه. خسته میشه.
خوندنِ این کتاب به من کمک کرد از آرزو داشتن نترسم. بهم کمک کرد توی هر شرایطی بخندم و به داشتههام بیشتر توجه کنم. مثبت نگاه کنم و مثبت فکر کنم و تا جایی که میتونم مثبت رفتار کنم. طیِ همهی سالهایی که گذشت به خیلی چیزها رسیدم. چیزهایی که یه روزی فکر میکردم فقط مالِ بقیهست! توی حساسترین زمان از یه بحران که میتونست کلِ آیندهی من رو به کلی تغییر بده به سلامت عبور کردم. هنوز هم هر از گاهی بعضی صفحاتش رو میخونم و واسه زندگی کردن به معنای واقعیِ کلمه مصممتر میشم. چیزی که برام خیلی مهم و البته جذاب هست اینه که این قانون چیزی ورای قدرتِ خداوند نیست و اینکه روی شکرگزاری تاکیدِ ویژه میشه. اول و آخر همه اوست :)
+ کاکتوسی که میبینید تنها بازماندهی کاکتوسهایی هست که سالِ گذشته خریدم. مثلِ خودمه!
+ دعوت میکنم از خانم معلمِ مهربون، فرشته جانم و جنابِ م. دچار.
+ با تشکر از ایشون بخاطرِ این چالش