هنوز هم که هنوز است وقتی کارم میپیچد و گره میخورد، دلم را گوشهای از پنجره فولادت گره میزنم. از آن گرههای خیلی کور. بعد هم ملتمسانه صدایت میزنم و تو بدونِ توجه به عهدشکنیهای چندین و چند بارهام، مهربانانه جوابم میدهی. چند روزِ پیش که مشغولِ دیدنِ تصاویرِ حرم بودم و از خدا تو و از تو، تو را میخواستم، یکی گفت قبرپرستِ بدبخت. از آن لحظه تا همین ثانیه دارم به معنای خوشبختی فکر میکنم. مگر خوشبختی چیزی جز جنگیدن برای یک دلِ سیر داشتنِ توست؟! اگر دوست داشتنت بدبختیست، من دلم میخواهد بدبختترین موجودِ عالم باشم حتی اگر بگویند این دختر دیوانه است.
+ بیایید یک معامله بکنیم. من برای شما دعا کنم شما برای من. دعا کنید آخرش سهمِ همهی ما لبخندِ رضایت باشد و یک عالم حالِ خوش. خیلی التماسِ دعا رفقا :)
+ عنوان بخشی از آهنگِ قدم بزنِ سامان جلیلی