بعضی آدمها را باید قبل از این که دیر بشود کشت. من هم امروز کشتمش! در ذهنم، در قلبم، در کلِ وجودم او را کشتم. فقط به این دلیل که نمیخواستم ذهنیتِ خوبی که ذره ذره از او در من ایجاد شده بود خراب بشود. میدانید آخر فقط عوض نشده بود؛ عوضی شده بود. یک دروغگوی عوضی. دوست داشتم برای همیشه در ذهنم خوب و مهربان و دوستداشتنی بماند؛ برای همین کشتمش! چشمانم را بستم و او را در حالِ رانندگی در یک جادهی پر پیچ و خم تصور کردم. تصادف کرد و مرد. دفنش کردند. بالای مزارش ساعتها گریه کردم. در ذهنم! در گوشه گوشهی دلم عزاداریست. خدا رحمتش کند. آدمِ خوبی بود. در قلبم!
+ فقط حس کردم این آهنگ به متن نزدیک است. همین :)