ارزش

ارزش وجودی هر انسانی به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد...


.:دکتر علی شریعتی:.


((: تولدت مبارک :))

نکنه که تو چیک چیک بارون

توی رقص نسیم و درختا

با ترانه شاد قناری

دل تو بشه تنگ واسه دشتا

مثل تو واسه این دل خستم

دیگه مونسی پیدا نمی شه

بگو میمونه گل پیش گلدون

بگو مال منی تو همیشه



آبجی خانم خودم تولدت جلو جلو مبارک :))

خیلی خیلی دوستت دارم :))


... می ارزد ...

آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد. 


.:دکتر علی شریعتی:.


لحظه های آخره ...

لحظه های آخره...

ثانیه ها تند تند دارن میگذرن...

منم و یه عالمه کتاب...

همه رو خوندم و جالب این جاست که حس میکنم همه رو یادمه!

نمیدونم چرا استرس ندارم!

کلا یه وضعیه...

معلق بین زمین و آسمون...


همین که آرومم خداروشکر...

همین که حالم خوبه خداروشکر...

همین که هست و هوامو داره خداروشکر...



(: امیدوارم همه موفق باشن و کنکور خوبی رو پشت سر بذارن :)

من نیز هم...

گاهی...

گاهی گمان نمی کنی ولی می شود

گاهی نمی شود، نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست

گاهی تمام شهر گدای تو می شود


.:دکتر علی شریعتی:.


اشک و لبخند

گفته بودند: از پس هر گریه آخر خنده ایست

این سخن بیهوده نیست...

زندگی مجموعه ای از اشک و لبخند است

خنده ی شیرینِ فروردین

بازتابِ گریه ی پربارِ اسفند است...


.:فریدون مشیری:.


3. دخترک خندید و...

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد!
که به چه دلهره از باغچۀ همسایه، سیب را دزدیده؛
باغبان از پی او تند دوید؛
به خیالش می خواست؛
حرمت باغچه و دختر کم سالش را؛
از پسر پس گیرد!
غضب آلود به او غیظی کرد!
این وسط من بودم؛
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهرۀ یک عاشق
و لب و دندان 
تشنۀ کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام!
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
«او یقیناً پی معشوق خودش می آید!»
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
«مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد!»
سال هاست که پوسیده ام آرام آرام!
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز!
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت؛

.:جواد نوروزی:.


پ.ن : پیشنهاد میکنم پست قبلی و قبل تری رو هم بخونید...

2. من به تو خندیدم...

من به تو خندیدم؛
چون که می دانستم؛
تو به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدی؛
پدرم از پی تو تند دوید؛
و نمی دانستی باغبان باغچۀ همسایه؛
پدر پیر من است؛
من به تو خندیدم؛
تا که با خندۀ خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم؛
بغض چشمان تو لیک؛
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک؛
دل من گفت: برو!
چون نمی خواست به خاطر بسپارد؛
گریۀ تلخ تو را؛
و من رفتم و هنوز؛
سال هاست که در ذهن من آرام آرام؛
حیرت و بغض تو تکرار کنان؛
می دهد آزارم؛
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم؛
که چه می شد اگر باغچۀ خانه ما سیب نداشت؛

.:فروغ فرخزاد:.

1. تو به من خندیدی...

تو به من خندیدی و نمی دانستی؛
من به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدم؛
باغبان از پی من تند دوید؛
سیب را دست تو دید؛
غضب آلود به من کرد نگاه؛
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک؛
و تو رفتی و هنوز؛
سال هاست که در گوش من آرام آرام؛
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم؛
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم؛
که چرا باغچۀ کوچک ما سیب نداشت؛

.:حمید مصدق:.


بدون عنوان

آرزویت را برآورده میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند . . .



خدایا... خودت آرومم کن... توی این روزای سخت دستمو رها نکن...

۱ ۲

اشتیاقی که به دیدارِ
تو
دارد دلِ من
دلِ من داند
و
من دانم
و
دل داند
و
من

آرشیو مطالب
Designed By Erfan, Edited by a Friend Powered by Bayan