آذر ماهِ سالِ گذشته، شنیدم که دخترِ یکی از دوستانِ قدیمی و البته صمیمیِ مادرم تصیمیم گرفته به یکی از خواستگارهاش جوابِ مثبت بده...
چند سالی از من کوچکتره و پدر و مادرش حدوداً دو ساله از هم جدا شدن...
با توجه به سنِ کمش طبیعی بود که همه مخالفت کنند...
خیلی ها از جمله مادرم از سختی ها و پیچیدگی های زندگی براش گفتند... ولی اون تصمیمش رو گرفته بود!
با اصرار های خواستگارِ محترم و صحبت های خانواده ش، مادرش رضایت داد و عقد انجام شد...
همون روزها گفتم این ازدواج به جایی نمیرسه! دیر یا زود ختم به طلاق میشه! شک نکنید!
و در آخر شد آنچه که نباید...
آذر ماهِ امسال بعد از چند ماه دعوا از هم جدا شدن! -__-
بعضی ها فکر می کنن خیلی عاشقن! با یک نگاه دل میسپرن!
عشقی که در یک ثانیه با یک نگاه بوجود بیاد در کمتر از یک صدمِ ثانیه هم از بین میره!
به شخصه معتقدم باید عاشقِ افکار، عقاید، نگرش، نوعِ رفتار و برخوردِ کسی بشیم که قراره معشوق خطاب بشه!
نه فقط ظاهر...
عشق به حقیقتِ وجودیِ آدما، عشق به ظاهر رو به دنبالش میاره... اما عکسش همیشه اتفاق نمیفته!
متاسفانه خیلی ها درک درستی از عشق ندارن! اصلا نمیدونن هدف از ازدواج چیه!
ازدواج فقط رفعِ یکسری نیاز های اولیه نیست!
قراره با ازدواج اوج بگیریم! به خودِ خدا برسیم!
در واقع ازدواج باید باعث رشد و افزایشِ درک و معرفتِ طرفین بشه!
لازمه ی عشقِ حقیقی شناخته که به راحتی بدست نمیاد!
زمان میبره تا بشه کسی رو کامل شناخت... صبر لازمه... ولی ارزشش رو داره...
و متاسفانه چیزی که نداریم صبره!
عشق در عینِ سادگی پیچیده و در عینِ پیچیدگی ساده ست!
درکِ درستی ازش ندارم اما می دونم دست یافتنی و زیباست :)