بالاخره یک روز میآیم، اشکهایت را کنار میزنم و دستانت را میگیرم، مینشینیم روبهروی هم و تمامِ غصههایمان را میریزیم وسط، نصف مالِ من نصف مالِ تو. بعد تکیه میزنی به دیوارِ مقابلِ پنجرهی رو به بینهایتِ آسمان و هر دو شروع میکنیم به بافتن. من قصه و تو موهایم را. ابرهای شکلاتی برایمان اشکِ شوق میریزند. هر دو شروع میکنیم به در آغوش کشیدن. من هوای نفسهایت و تو لبخندهایم را. خسته که شدیم سرت را میگذاری روی شانهام و هر دو شروع میکنیم به خواندن. من مولانای جان و تو زمزمهی صدایم را. آرام آرام خوابمان میبرد. بیدار که بشویم دوباره همان آش است و همان کاسه. «تو» یک گوشه از تنهایی زانوی غم بغل گرفتهای و «من» در حصارِ تنهایی برایت از «ما» مینویسم. همین اندازه بعید. تو را به تمامِ فاصلهها قسم گریه نکن. ببین؛ شدهام یک شهر از بوی تو...
اما واقعا نمیتونم این حس خوبی که از نوشته هات میگیرم رو بنویسم :*
یک بار چون نسیـــم گذر کردی و هنــــوز
گل ها به روی دست زمین باد کرده اند
**************************8
موفق شدی کارکردهای لایه را بررسی و شناسایی نمایی؟؟
بپیچ نسخه ای از قرص چشم های سیاهت
تو آفتابی و من آن گلم که از پس باران
دلش خوش است به لبخند های گاه به گاهت
به طره ای دل یک شهر را به بند کشیدی
چه ها شود اگر از پشت سر رسند سپاهت!
در واقع جواب ها تاملی-استنباطی هستند تا مطالعه ای!! لذا هر وقت فرصت یافتیید، کمی فکر کنید قابل دستیابی خواهند بود>>>
چشمانت بی بلا!!
+ چرا تنفر؟ دستتیابی به مطالب اگر دیالکتیکی(تعاملی و رفت و برگشتی) باشد، در ذهن می ماند؛چون مشارکتی است.می توانم شما را ارجاع دهم به مقاله ام و بخوانید،اما هرگز لذت این بررسی مشارکتی دست نخواهد داد!!
++ آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تو،هم آفرین به من
*******************************
فعلا رفتم جلسه
باید باور کنیم
تنهایی
تلخ ترین بلای
بودن نیست،
چیزهای بدتری
هم هست،
روزهای خستهای
که در خلوت
خانه پیر می شوی...
و سالهایی
که ثانیه به
ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی
می بریم
که تنهایی
تلخ ترین بلای
بودن نیست،
چیزهای بدتری
هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!
از: چارلز
بوکوفسکی
لایک
اما اینا برای رمانهاس (لبخند)
سلام
دعا کنید
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مـذهب خــداست
علت عـاشق ز علـت ها جــــداست
عشق اسطـرلاب اسـرار خــداست
مرده بُدم زنده شدم،گریه بُدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینـده شدم
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود
پیـــش ما رسم شکستـــن نبــود عهــد وفــا را
اللّـه اللّـه تـــو فـرامــوش مکـــن صحـبت مــا را
قیمـت عشــق نــدانـــد قــدم صـــــدق نـــــدارد
سُســت عهــــدی کـه تحمـــل نکنــد بار جفـا را
گــرمخیّـــربکننــدم به قیـامت که چه خــــواهی
دوست مـا را وهمــه نعمت فــــردوس شمـا را
...
ســـرانـگشت تحیّـــــر بگــــزد عقـل بــه دنــــدان
چـــون تـأمـل کنــد ایــن صــورت انــگشت نما را
آرزو می کنــدم شمــع صفـــت پیــش وجـودت
کــه ســرا پـای بســوزنـــد من بــی سـروپـــا را
چشـــم کــوتــه نظـــران بـر ورق صـورت خوبان
خط همــی بینـــد و عـارف،قلــم صنــع خـــدا را
چون منصور حلاج را بردند تا بر دار کشند،یکی از یارانش گریان و مویان پرسید:
عشق چیست؟
منصور لبخندی زد و گفت:
امروز بین،فردا بین و باز پسین فردا بین.
پس در آن روزش بکشتند،دیگر روزش بسوختند و روز سوم خاکسترش بر باد دادند.
روزی از گل پرسیدند:
می دانی که خار کیست؟
گل پاسخ داد: یار غار من.
واز خار پرسیدند:
می دانی که گل کیست؟
خار در پاسخ گفت: یادگار من.
2- قطعات زیبا و خواندنی ای را در پاسخ کامنت ها ارایه کرده اید؛ممنون>>
3- عشق یه پدیده ی سه وجهی است: جسمانی،نفسانی و روحانی. در فرآیند عشق انسان(از جنس آدم یا حوا) به انسان(از جنس حوا یا آدم) ؛ انسان (والد و والده - مولود) به انسان( مولود- والده و والد) و انسان (از هر جنسی) به خدا ؛ سهم وجوه سه گانه متفاوت است. به عنوان مثال: در عشق انسان به خدا وجه روحانی انسان سهم بسیار بسیار بسزایی دارد.
*تذکر: البته یه نوع عشق هم وجود دارد که حکایت از عشق خدا به انسان دارد. و در این نوع عشق؛ لایه روحانی انسان بالاترین و عالی ترین دریافت ها را دارد.
حضرت آدم (ع) بعد از زمانی غیر قابل اندازه گیری در فردوس برین به معبد می رود و با خدای خود جملات زیر را در میان می گذارد:
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند
قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید
قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم...
اینگونه بود که دل خدای رحمان به رحم آمد و برای آدم همدمی آفرید!
جناب آدم به خانم حوا چه گفت که حاضر شد مادربنی آدم گردد؟
از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است ...
از من تا من ، تو گسترده ای ...
با تو برخوردم ، به راز پرستش پیوستم ...
از تو براه افتادم ، به جلوه رنج رسیدم...
و با این همه ای شفاف !
مرا راهی از تو بِدر نیست ...
زمین باران را صدا می زند ، من تو را ...
مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَىٰ
اما اول احساس نیاز آدم به یک همنشین ،به یک هم صحبت ، به یک همکلام وبعد آفرینش یه انسان دیگر.خدا نیز از فرصت استفاده کرد،همدم آفرید،اما چه همدمی!! همنشین آفرید،اما چه همنشینی!! که به جای همسفری ،همسرش شد!!!
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچهای هنوز و صدت عندلیب هست
گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
آن جا که کار صومعه را جلوه میدهند
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصهای غریب و حدیثی عجیب هست
آرزو می کنم خوب و سرحال و شاداب باشید.
- منتظر نتیجه بررسی تون هستم.
تا نتایج را اعلام کنید چند تا پرسش مطرح می کنم،امیدوارم حوصله پاسخگویی داشته باشید:
1- کدام آیه ی قرآن کریم دلالت بر افزایش ظرفیت علمی انسان دارد؟
2- از خواندن و شنیدن کدام آیه قرآن؛ امیدواری و حال بسیارخوبی به شما دست میده؟ و چرا؟
3- روایت است که دو آیه از قرآن را خداوند با دستان خودش نوشته است،آن دو آیه کدام اند؟(می گویند:هر کس این دو آیه را بعد از نماز عشاء بخواند،انگار کل شب را احیا نگه داشته است!!)
بـا استـــکان قهــوه عــوض کـن دوات را
بنــویس تــوی دفتــر من چشــم هات را
خواننده ی کتیبه ی چشم و لب ات منم
پـــررنگ کــن به خاطـر من این نکات را!!
مــا را فقـط بـه خاطـــر هـم آفریـده انـــد
آن گونه ای که خواجه و شاخه نبات را
...
حـالا بایـست!دور و بـــرت را نــگاه کــن
تسخیـــر کرده ای همــه ی کاینـــات را
تا پلک می زنی همه گمراه می شونــد
بــر روی ما مبنــــد کتــاب نجــــات را...!
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
بیزحمت دنبال کنین
ممنون
انشااله خوب و سرحال هستید؟ بهترید؟
+اگه حوصله تون میکشه،آخرین پرسش را مطرح کنم؟
- پاسخ به این سوال ها زمان می بره و ممکنه وقت شریف ات را بگیره و مانع از درس خواندنتان بشود.البته بحث روی ارتباط عشق با ساختار انسان ادامه دارد!!
- و اما پرسش آخر:
قرآن کریم از خلقت انسان چه اهدافی را متذکر شده است؟(هدف خداوند از خلقت انسان چه بوده؟)
یه در خواست: پاسخ ها الزاما قرآنی باشد؛حتی اشاره ای به احادیث قدسی و نبوی و علوی و معصومین نشود؛فقط و فقط کلام خدا باشد،فقط آیه قرآن کریم. چنان که بتوانید پاسخ های قرآن را بازگو نمایید،قادر خواهید بود همه انسان ها را ارزیابی کنید که آیا در مسیرالهی هستند یا خیر؟
ولادت کریم آل طه، امام حسن مجتبی سلام الله علیه و آله بر شما مبارک
عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب
یا علی
با باربری ما حمل بدون آسیب به تمام نقاط کشور را تجربه کنید
ماشین ظرفشویی:دی
حوا!چقد دوس دارم نرسم!اگر راهی باشه البته.نرسم.یا برسم و نباشه یا باشه و نشه.نمیدونم!
عالی و خوب هستند ممنون از سایت خوبتون.
اشتیاقی که به دیدارِ
تو
دارد دلِ من
دلِ من داند
و
من دانم
و
دل داند
و
من
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۲۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۲۰ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۱۵ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۴ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۲۳ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۳۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۴۳ )
-
فروردين ۱۳۹۵ ( ۶ )