همیشه همه رو بخشیدم. گذشت و گذشت تا رسیدم به جایی که دیدم یه بنده خدا رو اصلاً نمیتونم ببخشم! شبهای قدر مینشستم گوشهی اتاق و میگفتم ببخش تا بخشیده بشی. دلم میخواست ولی راضی نمیشد. نبخشیدم! دیشب نگاهی به خودم انداختم. دیدم واسه محرمِ امسال هیچ کاری نکردم. فقط بدو بدو و کاغذبازی واسه مشهد و زندگیِ دانشجویی. رجوع کردم به قلبم. دیدم خیلی وقته کینهای توش نیست. عه عه دیدی چی شد حوا؟! تو حتی چند روزِ پیش واسه همون آدم پیام فرستادی تاریخِ همایش رو پرسیدی! اونقدری درگیر بودی که اصلاً متوجه نشدی داری از کسی سوال میپرسی که عهد بسته بودی دیگه باهاش حرف نزنی. کدوم کینه؟! کدوم تنفر؟! تمومش کن. بخشیدم. تهِ دلی و واقعی. و حوای بیکینه شد سهمِ من از عاشورای امسال...
+ اینجا حوا کوچکتر از خیلیاست. یه کوچکتر که ازتون میخواد اگر دلخوری یا کینهای توی دلتون هست ببخشید. چه منِ مجازی باشم چه یکی از آدمهای زندگیتون. بیاید ثابت کنیم شده حتی ذرهای شیعهی حسینیم. قبول؟!