توی کلاسمون یک عدد شقایق داشتیم که دنیاش کلاً جدا از دنیای بقیه بود. اعتقاداتِ مذهبیِ خاصی نداشت و اون زمان تیپش مثلِ تیپهای مدِ امروز بود. ( آرایشِ غلیظ و مانتوی فوقِ کوتاه با آستینِ تمام تور) خیلی از باورهای دینی برای خودش و خانوادش تعریفِ خاصی نداشت برای مثال یادمه به کسانی که حجابِ کامل داشتن میگفت سوسک! تمامِ سریالهای شبکههای ماهوارهای رو نگاه میکرد درواقع سبکِ زندگیشون یجورایی مثلِ همین سریالها بود. با همهی اینها شقایق خانمِ ما کلِ شبهای محرم رو میرفت هیئتِ مسجدِ محلهشون. علاقهی عجیبی به محرم و مراسمِ عزاداریِ سیدالشهدا داشت. از همون روزهای اولی که همکلاس شدیم حس کردم با همهی رفتارها و باورهاش یه چیزی توی قلبش داره که دوستداشتنیه. گذشت و پیشدانشگاهی رو هم تموم کردیم و کنکور رو هم دادیم. ماهها بعد توی یه مرکزِ خرید دیدمش. به شدت عوض شده بود. آرایشش ملایم بود و ساقدست داشت. مقنعهش هم مثلِ قبل عقب نبود. گوشیش زنگ خورد و قطع شد و همین باعث شد ثانیهای نگاهم به پسزمینهی گوشیش بیفته. تصویرِ حرمِ امام رضا بود. خیلی ذوق کردم. مگر نه اینکه حب الحسین یجمعنا؟!
+ باز همون حرفای همیشگی. میگه پولهای نذری چرا نباید خرجِ فقرا بشه؟! میگم چرا هفتهی پیش که فقط سیزده میلیون تومان برای ارکستِ عروسیِ پسرتون به راحتی هزینه کردی نگفتید فقرا. چرا وقتی واسه تولدِ نوهتون هفت هشت متر میز خوراکی چیدید که فقط کالباسِ وسطش یک میلیون و هشتصد هزار تومان بود نگفتی فقرا. نذریِ امام حسین که به خیلی از فقرا میرسه ولی شامِ عروسیها و تولدهای شما فکر نکنم به هیچ نیازمندی برسه. این حرفها دیگه تکراری شده. حرفِ جدید بزنید لطفاً.