نمیدانم عقربهها کجا ایستادهاند اما میدانم مدتهاست از نیمه شب گذشته. چشمانم ملتمسانه تمنای چند دقیقه خواب دارند اما این کتابِ لعنتی هنوز یک صفحه برای ورق زدن دارد. خیره به سطرِ اولِ صفحهی آخر، برای تکتکِ ثانیههای پس از امتحانِ فردا برنامه میچینم که به یک باره گرمایی از جنسِ مهربانیِ دستانت، از مبداِ این چشمانِ خسته در کلِ وجودم به رقص در میآید و به رگهایم خون میریزد و جانِ تازه میگیرم. به آرامی چشمانم را ماساژ میدهی و میگویی: «بیشتر مراقبِ چشمانت باش دختر. من حالاحالاها به این چشمها نیاز دارم ها!» دستانم را میگذارم روی دستانت و لبخندزنان میگویم: «هنوز بیداری؟!» همراه با گردشِ ۱۸۰ درجهایِ دستانت و به دام انداختنِ دستانم میانِ هُرمِ آنها مینشینی روی صندلیِ کناری. کتابم را میبندی و میگویی: «حدوداً ۱۰ دقیقه است که باران بند آماده. برویم بیرون؟!» نیمنگاهی به ساعت میاندازم و میگویم: «الان؟! دیوانه شدی؟!» کمی از آن لبخندهای دلبرت را چاشنیِ سکوتی معنادار میکنی و تحویلم میدهی و میروی تا خودت را برای یک دیوانهبازیِ دو نفره آماده کنی. چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد که آماده، همراه با شالگردنهای مشکی و سفیدمان از اتاق میآیی بیرون. همانهایی که مادرت برایمان بافته. درست مانندِ یکدیگرند با این تفاوت که شالگردنِ من کمی کوتاهتر است. به سرعت از خانه میزنیم بیرون. مقصدمان همان خیابانی ست که سقفی از همآغوشیِ درختانِ سر به فلک کشیدهی دو طرف دارد. همه چیز آماده است. زمینِ بارانخورده، صدای گوشنوازِ رقصِ آبِ در حالِ عبور از جویهای دو طرفِ این خیابانِ شاعرانه و جدولهایش، من، تو، حسِ جنون و خدایی که برای کلِ این زندگی به شدت کافیست. من جلو و تو با چند قدم فاصله پشتِ سرم، دستانی باز و راه رفتن روی لبهی باریکِ جدولِ کنارِ جویِ سمتِ چپِ خیابان و صدای خندههایی از تهِ تهِ دل که گوشِ آسمان را کر میکند. این است دیوانهبازیِ همیشگیِ ما به وقتِ بند آمدنِ باران، این عاشقانهترین پدیدهی جهانِ دلتنگی. آن قدر مستِ این راه رفتنهایی که بوی دیوانگی میدهد و خاطرهسازیهایمان میشویم که اصلاً متوجه نمیشویم باران دوباره هوس کرده ترنمش را نثارِ مردمِ این شهرِ فرو رفته در خواب کند. ما هم که طبقِ عادتِ همیشگی بی چتر زدهایم به دلِ این خیابانِ یکطرفه که اتفاقاً حوالیِ خانه نیست و این یعنی شروعِ یک سرماخوردگیِ دو نفره که خود تکمیلِ دیوانگی ست. تمامِ مسیرِ بازگشت را قدم میزنیم و بدونِ ذرهای توجه به امتحانِ نه چندان راحتِ فردا، حرف میزنیم و میخندیم و میخندیم و خیسِ خیس میرسیم به خانه. من چایِ هلدار دم میکنم و تو شومینه را روشن میکنی و دو تا پتو میآوری. مینشینیم کنارِ شومینه و خیره میشویم به استکانهای چای و فکر میکنیم. از وقتی فهمیدهای همهی سالهای یکی نبودنمان، همین چایِ هلدارِ خوشرنگ نذرِ لمسِ دستانت بوده، هر بار قبل از نوشیدنِ این معجونِ عجیب، چند ثانیه به آن خیره میشوی و سکوت میکنی و لبخند میزنی. من لحظه به لحظهی نوعِ نگاهت را حفظم. این بار جورِ دیگری نگاه میکنی. بالاخره چشم از استکانِ چایِ هلدارت برمیداری و به چشمانم خیره میشوی. لبخند میزنی، سکوتت را میشکنی و میگویی: «یادم نمیآید بعد از آمدنت به زندگیام دیوانگی نکرده باشم. بگذار یک اعتراف بکنم حوا. پیوندِ ما از جنسِ جنون بود...»
تعویض نما به دلایل مختلفی انجام میشود. فرسودگی نمای فعلی، تغییر....
نقش شیشه ها در طراحی داخلی خانه های مدرن
هر قسمت فضای داخلی خانه را که ببینید از آشپزخانه گرفته تا سرویس بهداشتی...
چهار مصالح کاربردی در طراحی نمای ساختمان
نمای ساختمان یکی از اجزای بسیار مهم ساختمان است...
زیر باران بیا قدم بزنیم
عمر شب را شبی رقم بزنیم
خستهایم از سکوت حنجرهها
زیر باران بیا که دم بزنیم
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با سد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟
که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى؟
بختیار اوست برما که تو را یار گرفت
من اسیر خود واز عشق جهانی بیخود
من درین ظلمت و عالم همه انوار گرفت
من جلو و تو با چند قدم فاصله پشتِ سرم
:))
قشنگ بود/ مخصوصا که الان هم داره بارون میاد
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
من عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزم
در پرده دل خیال تو رقص کند
من رقص خوش از خیال تو آموزم
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد
بی ربط بود؟ مثلا میخاستم نقد ادبی بکنم!
طعم شیرین رقاصی های باران توی هوا نوش جون روحت حوا بانو!
کردم:)
خدایا شکرت:)
قشنگ بود
:-*
بارانی مورب
در نیمروزی آفتابی
هیچ اتفاقی نیافتاده است
تنها تو رفته ای
اما من
قسم می خورم که این باران
بارانی معمولی نیست
حتما جایی دور
دریایی را به باد داده اند...
بالای بعضی پستها بنویسین کسایی که ناراحتی قلبی دارن نخونن:)
عاااالی بود
من و مامانم هم طرفدار پازل بندیم :)
وای دختر شنیدم کلی ذوق کردم :)
حوا خیلی خوب بود ^___^
هنو متن رو نخوندم الان میخونم :)))
خوب بود :)
بخصوص جمله اخر! :)
= )))
چطوری ؟ خوبی؟ رفتین شهر جدید یا نه ؟
بازم مخاطب خیالی بود آیا ؟؟
متن قشنگی بود حوا جان
اما طولانی ست و حوصله برای خواندن برای نسل این روزها نیست..

یک عدد کنکوری تو تایم استراحتش با خوندن وبتون با کلی انرژی و حالِ خوب برمیگرده سر درسش:)
یک عدد کنکوری داره درس میخونه همکار شما شه:))میشه براش دعا کنید؟ ^^
انصافا به فکر چاپ کتاب باشید منم چند جلد میخرم
مواظب قلمتون باشید
قسمت دوم: یه سوالی اومد تو ذهنم و اون اینکه: مثلا این آهنگ رو گوش دادید بعدش فکر کردید که مثلا این آهنگ ممکنه چه جوری تولید شده یعنی شاعرش چطور به این شعر رسیده و به این متن زیبا رسیدید؟
اگه این جوریه مواظب این تخیل زیباتون هم باشید
آخه پیش تر ها من خودم اینکار می کردم مخصوصا در خوندن شعر.... تصور می کردم که شاعر یا نویسنده در چه حالی بوده که این شعر رو گفته یا متن رو نوشته.
همین الان شما رو تصور کردم که نشستید و هدفون رو گوششتونه و اتفاقی این آهنگ رو گوش دادید در حالی فضا کاملا خلوته و همین باعث میشه برید تو فکر و بقیه ماجرا



سلام
بدنیستم.فقط دلم خیلی گرفته
خوبه ممنون
ممنونم از دعای قشنگت عزیزم.الهی که همیشه سلامت باشی
با دعای تو حتما دلم آروم میشه


خوب و سرحال هستی؟؟
متن بسیار احساسی -عاطفی دل نشین و قلب نشینی است.
فقط یه چیز خیلی مهم کم داشت!!!!!

یه
بوس گرم وصمیمی
میان آن دو

درست می فرمایید،اما در یک نوشته ی عالی احساسی-عاطفی معمولا چنین ملاحظاتی دیده نمیشه!! این نوشته همچون یک بازی بسیار عالی و هیجان انگیزی است که فقط گل ندارد!!!
ب)مربوط به صندلی داغ:
1. حوا به چه معناست؟
2.برای وبلاگ خود چه کارکردی قایل هستید؟(سرگرمی- تمرین نوشتن- ممارست فکری- افزایش خودآگاهی-آگاه سازی عمومی - ...)

ب)
1.حوا،یعنی موجودی که از یک موجود زنده گرفته شده(همانطور که می دانید حضرت حوا از حضرت آدم گرفته شده،در واقع حضرت حوا را نیز با همان آب و خاکی که برای آفرینش حضرت آدم در نظر گرفته بودند،آفریده اندو به همین خاطر بر او اسم حوا گذاشتند)
2. یعنی همان "کمپلکس" ی که خود بر وبلاگت نام گذاری کرده ای؛درسته؟

+ بر روی چشم؛اگه موفق به چاپ ش شدم،حتما یه نسخه محضرتان تقدیم می کنم.
ب) دوستی برای یکی از دوستان وبلاگ نویس،کامنتی در خصوص وبلاگ نویسی درج کرده بود،دیدم جایش اینجاست تا برای ملاحظه و مطالعه شما درجش کنم:
نکاتی چند پیرامون وبلاگ نویسی
1.از نقطه نظر روانشناسی،فردی که اقدام به راه اندازی وبلاگ می نماید در صدد دیده شدن و خوانده شدن است تا در نهایت تاییدیه گروه ،اجتماع و جامعه ای را اخذ نماید.
2.به لحاظ روانشناسی اجتماعی ،فرد صاحب وب قصد دارد آراء ونظرات خویش را نشر دهد تا دیگران نظرشان را نسبت به نوشته های تحریر شده بدهند و متصدی وب میزان توافق و تخالف آراء ارایه شده را با نظرات خویش قیاس و سنگین و سبک کند. صاحب وب در ضمن این تبادل ویا تضارب آراء، قدری تخلیه شده و آرام می گیرد.
3.از منظر جامعه شناختی،وب یک فضای مجازی است.یعنی فردی که وب را راه اندازی کرده ،مجازاست و می تواند در هیات هر هویتی ظاهر شود.به عنوان مثال،اگر جنسیت اش مرد است می تواند در نقش جنس مخالف یعنی زن ظاهر شود وبرعکس؛اگر پیر است می تواند در نقش یک جوان خود را معرفی کند و برعکس،اگر بیسواد است می تواند در مقام یک باسواد به ایفای نقش بپردازد وبرعکس؛ ومواردی از این دست.هرچند صاحب وب می تواند با هیأت حقیقی خود ظهور یابد،چنانکه خیلی از وبلاگ نویسان این کار را کرده اند.در هر صورت،از نقطه نظر جامعه شناختی،بلاگر در هر هیأت و شمائلی که ظاهر شود؛ وارد کنش متقابل نوشتاری با دیگران شده است. ودراین راستا با کنش هایش بر روی دیگران تأثیرمی گذارد و متقابلاً از واکنش های دیگران نیز تاثیر می گیرد.مهم آن است که چه می نویسد و چه می خواند>
4. در محیط وب،صرف نظر از این که وبلاگ نویس(بلاگر) و وبلاگ خوان(کامنت گذار) با چه انگیزه ای عمل می کنند و در چه هیات و شمائلی ظاهر می شوند؛ درارتباط متقابل نوشتاری؛ می بایست یک سری قواعد و مقررات گفتمانی را رعایت نمایند تا شرایط برای نمایش یک دیالوگ مطلوب و اثر بخش فراهم آید. یورگن هابرماس،فیلسوف و جامعه شناس معاصر المانی ذیل نظریه کنش ارتباطی خود به قواعد و مقررات یک گفتمان مطلوب به این شرح، اشاره کرده است: یک) گویا بودن و فهم پذیر بودن گزاره ها، دو) صمیمی بودن آنها ، سه) حقیقی و صادق بودن آنها و چهار) درست و معتبر بودن آنها. چنانچه طرفین رابطه( بلاگرها و کامنت گذاران) این قواعد را رعایت نکنند،به سهولت می توانند در فهم متقابل دچارسوگیری و خطا شوند،آلت دست قرار گیرند،پیوسته گمراه گردند ، به گونه ای نظام یافته در توهم و تخیل بسر برند و در نهلیت زمینه را برای فریبکاری و دروغ پردازی مهیا نمایند. پیشنهاد هابرماس برای این که وبلاگ در مقام یک ابزار فرهنگی کارکردش را در فضای مجازی به درستی ایفاء کند این است که طرفین رابطه شایسته است به دانش خود-انتقادی، خود-سنجی،خود-ارزیابی، خود-اندیشی وخود-تاملی مسلح باشند تا بتوانند اولا،مفروضات ذهنی خود را نسبت به طرف (های) رابطه اصلاح نمایند وثانیا،نسبت های به ظاهر طبیعی ولی تحریف شده و جعلیِ محیط اجتماعی را از طریق ارتباط سازنده؛بازسازی کنند ونسبت ها را آن طور که هستند بازگو نمایند تا توافق و نیل به تفاهم پایدار حاصل آید.در سایه چنین توافق و تفاهمی است که دانایی و آگاهی اجتماعی سازنده ریشه می گیرد و زمینه پیدایش جامعه ای همبسته و آگاه فراهم می آید.در واقع،پیشنهاد اصلی هابرماس به کنشگران حاضر در صحنه وب این است که از این فرصت برای ارتباط سازنده که مسبب توسعه اجتماعی باشد، استفاده نمایند و لازمه ارتباط سازنده نیز،رعایت قواعد ومقررات گفتمان مطلوب است.

آن متن(نکاتی پیرامون وبلاگ نویسی) صرفا برای مطالعه شما درج کردم،گفتم شاید خواندنش خالی از لطف نباشد.

++ به عنوان یه کامنتری که به لحاظ سنی از شما بزرگتراست،درخواست می کنم حتمن حتمن سپهری را بخوانید.به خصوص شما که حرفه سنگین و طاقت فرسای پزشکی را انتخاب کرده اید.
به نظر بنده،سپهری مولانای امروز ایران است. البته این فقط یه درخواست است و شما مختارید طبق گرایشات خود عمل نمایید.

+علاقه در پر مغز بودن مطالب ایجاد می شود،شما با دیده تفهمی بخوانید،ببینید چه اتفاقی می افتد.
++ دیگر ان که در آسمان روانکاوی، ستاره ای به نام دکتر«ویکتور فرانکل» می درخشد؛گرایش انسان گرایی دارد وبنیانگذار مکتب «معنا درمانی» استو چند اثرش هم به فارسی ترجمه شده. یکی از کتاب های بسیار خواندنی و آموزنده اش،کتابی است با عنوان:" پزشک و روح".اگه وقت و حوصله داشتی و آسیبی به خواندن کتب درسی ات وارد نمی کند،یه سفرکوچولو هم به درون این کتاب بنمایید.
+++ببخشید مثل این که زیادی دارم توصیه می کنم!!!

" غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست
همیشه با نفس تازه راه بایـــــــــد رفت "


همیشه با نفس تازه راه باید رفت
را
عزیزجان!!

اما خواهش می کنم یک بار دیگر خوب بیاندیشی و بعد از یک ممارست فکری تفسیرت را بگویی(چند ساعت دیگه،یا بعد ازظهر و یا فردا هم میتونی تفسیرت را بگویی،عجله نکن لطفا)

« پشت دانایی اردو بزنیم »

بله،درست می فرمایی.
فقط باید به دو کلمه ی "دانایی" و "اردو" تمرکز نمایی:
1.چرا دانایی؟ چراآگاهی،علم،دانش،حکمت،معرفت و مفاهیمی از این دست نه؟!
2.معمولا چه محلی برای اردو زدن مناسب است؟وبرای اردو زدن چه شرایطی لازم است و به چه ابزارهایی نیاز است؟

کمکی یا کاری از دست بنده برمی اید بگویید تا انجام دهم.
*
ببخشید در چنین شرایطی،افکارتان را درگیر کردم.
انشااله که هر چه زودتر گره ذهنی تان برطرف گردد.

آدرس یا تلفنی ازش در دست داری؟؟

این هم کامنت عمومی!!
+ چرا بیمارستان؟

+ آخه چرا؟ برای چی؟( البته اگه جواب قابل گفتنه بگو،وگرنه،چیزی نگو)

-خب،فعلا تکنیک خوبی است و انشااله که جواب بدهد.
-دست گلت بایت درج پست جدید هم سلامت باد.
-والا یادم نیست،چون هر چی بوده براتون فرستادم.
-+ مگه کار در بیمارستان شروع شده؟

تفسیر قطعات سهراب را از یاد بردیا!!!

هستی یا نیستی؟
کجایی؟


-ممنونم بابت وقتی که در این خصوص گذاشتی.
اگه حوصله ات سر نره و از این کار خسته و دلزده نشوی؛ هر از چند گاهی قطعاتی را طرح می کنم تا راجع بشون فکر کنی و تفسیرشون نمایی(بسته به حال روحی ات)

- چرا من هم خواهم گفت.
+آیا از متن دعای مطالعه آگاهی داری؟



مانا باشی و با نشاط


وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ؛ و هنگامی که بیمار می شوم،او مرا درمان می کند (سوره مبارکه شعرا؛آیه شریفه 80)


(لطفا این پرسش را از همه کلاسی هایت و اطرافیانت بپرس،وجواب را یادداشت و در یک پست درج شان کن؛البته اگه زحمت نمیشه برات)

برای انسان چهارمسیر تماشا متصوراست: 1. مسیر تماشای خود و جهان درون،2.مسیر تماشای خدا و ماوراء الطبیعه،3.مسیر تماشای دیگران و محیط اجتماعی و4.مسیر تماشای محیط زیست و محیط طبیعی. این موارد،مسیر تماشا هستند نه کانون تماشا.چنانچه کانون تماشا باشند،ثابت می مانند و راکد و از آنها عکسی در ذهن نقش می بندد و بس.در حالی که مسیر، رونده است فلذا تحرک می طلبد وپویش. مسیر،فراز دارد و فرود؛ پیچ دارد وراستی؛دست انداز دارد وصافی؛رفت دارد وبرگشت؛ نقطه دید دارد و نقطه کور؛ مرز ورود دارد و خروج؛ نقاط دلنواز دارد و دلگیر؛ بیم دارد و امید ودهها مورد دیگر. سپهری هشدار می دهد که علیرغم ویژگی هایی که مسیر دارد، تماشای آن به یک "امر عادی" و عادت وار تبدیل می گردد.در حالی که " آدم" شدن انسان،نیازمند خرق عادت در"تماشا" ی مسیر چهارگانه فوق است. هر سال نه،هر ماه؛ هر ماه نه،هر هفته؛ هر هفته نه،هر روز؛هر روز نه،هر ساعت؛ هر ساعت نه، هر دقیقه ؛ انسان برای آدم شدن نیاز به "تازه" دیدن دارد،در غیر اینصورت در گرداب کهنه گی و باورهای اشتبا ه خواهد ماند و ماندگی نیزگندیدگی وکپک زدگی به همراه دارد و خواهد داشت.

آشنایی با این دانش،انسان را به سلاح های بروزرسانی آموزه ها و نوسازی دیدگاه مسلح می سازد و می آموزد که چگونه می توان از چنبره خفن عادت رها شد.

خوب و قبراق هستید؟
+ چه طوری صحبت می کنم؟؟!!!!!!!

قالب گفتگویم اینگونه است،ممکن است حوصله تان را لبریز نماید دخترکم!!






با باربری ما حمل بدون آسیب به تمام نقاط کشور را تجربه کنید

غلام تا به اوضاع یادداشت به این آراستگی در اینترنت نخوانده
بودم بسیار جذاب و تمام بود و مقاله جالب شما به خاطر بی حد از
ملاقات کنندگان اینترنت مفت
است

محتوا ی این پیغام از نظر وافر از افراد کم قیمت و کامل نیست ولی فداکار
از محتویات کارخانه ها و بلاگ ها پیرامون این مطلب در وب وجود دارند که می توان از آنها استفاده
بهتری داشت

من نمی توانم با این مقاله مخالفت خواه موافقت کنم چون معرفت مکفی درون
زمینه این مقاله و بلاگ ندارم

من آسوده خاطری هستم که درون طولانی اینترنت مطلب
شبیه به این مطلب وجود ندارد برای اینکه مطلب طولانی و
مستوفا ی پیرامون این مبحث است

سلام . من قسم می خورم که این مطلب روان است و شاید هیچگاه نفر نتواند
یادداشت مشابه به این مطلب را در
وبلاگ بی پرده کند زیرا بی
نهایت کامل است

این مطلب مشاوره و پیشنهاد مناسب از باب کسانی است که می خواهند دوره محتویات متماثل بوسیله این مطلب مطالعه بیشتری داشته باشند
-
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۲۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۲۰ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۱۵ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۴ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۲۳ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۳۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۴۳ )
-
فروردين ۱۳۹۵ ( ۶ )