۲۸ فروردینِ ۱۳۹۵
مثلِ همیشه حوالیِ ساعتِ ۵ صبح از خواب بیدار شدم... نماز خوندم و تستِ زبان فارسی زدم... آروم آروم خورشید طلوع کرد... رفتم توی حیاط و یکم قدم زدم... صبحانه خوردم و بعد دوباره رفتم سراغِ درس... حدوداً ساعتِ ۱۰:۱۰ خیلی اتفاقی و بدونِ تصمیمِ قبلی این وب رو ساختم :)
توی همه ی این مدت، اتفاق های تلخ و شیرینِ زیادی رو تجربه کردم... خیلی چیزها رو فهمیدم و یاد گرفتم... با خوشحالیِ دوستام خندیدم و با ناراحتی شون یه وقتایی گریه کردم... از آشنایی با دوستانِ جدید خوشحال شدم و با رفتنِ بعضی از اون ها به شدت ناراحت شدم...
ممنونم از همه ی دوستانی که همیشه بودن :)
منتظرالمهدی جانم که از روزِ اولِ ساختِ اینجا همیشه بود، آقای محسن رحمانی و جنابِ نای دل که از همون روزهای اول بودن و همچنان هم هستن و ممنونم ازشون، آرزو خانمِ گل که بهترینه و رفیقِ روزهای سخت، سناتور تِدِ کبیر، دو عدد حدیثِ دوست داشتنی، دو عدد لیموی مهربون، یک عدد پرتقالِ خوش رو، هم اسم جانم حوا بانو، محبوبه ی خودم، خانمِ گیره ی گل، جنابِ دچار، پرستو بانو، میس فاطمه ی عزیزم، نامیرا جان، هلما خانمِ مهربون، حورای دوست داشتنی، آرورا خانم و دوستانی که به تازگی باهاشون آشنا شدم و همه ی کسانی که جا انداختم اسم شون رو و باید ببخشن منو :)
۲۸ فروردینِ ۱۳۹۶
تولدت مبارک رفیقِ خوبم :)
ممنونم که توی همه ی این مدت، همراهِ تک تکِ لحظه های پر فراز و نشیب زندگیم بودی :)