شاید امیرعلی شاید هم نیما. پسری که مثلِ تهتغاریِ مادربزرگ، قامتش چون سرو و اندامش چون مداد میباشد! یک عدد آبیدوستِ آبیپوشِ سادهپوشِ شیکپوش که از شلوارِ پارچهای متنفر است و طرفدارِ استقلال و چلسیست شاید. عاشقِ pes و need for speed و از این چیزها. خیالپرداز و اهلِ موسیقی و کتاب و کمی تا قسمتی فیلم. به نوازندگی علاقه دارد. چند دوستِ صمیمی دارد که همیشه با هم میزنند به دلِ جاده و از آدمها کنده میشوند. یک دانشجوی رشتهی مهندسیِ هوا و فضا که برای ارتفاع جان میدهد. زیاد سخت نمیگیرد و سعی میکند دلِ بزرگی داشته باشد. احتمالاً در دورانِ کودکی یکی از تفریحاتش قتلِ عامِ مورچهها بوده :| تسلیمِ اوامرِ مادر جانش است. دوست دارد شخصیتِ مستقلی داشته باشد. ماکارونی را هم خیلی دوست دارد و اصلاً یکی از شروطش برای ازدواج این است که دخترِ موردِ نظر ماکارونیپزِ توانمندی باشد :| دلش فرودگاه نیست. حواسش هست چه زمانی و به چه کسی دوستت دارم بگوید. دیکتاتور نیست. سعی میکند منطقی فکر کند و منطقیتر برخورد کند. به جملهی مرد که گریه نمیکند اعتقادی ندارد و به وقتش گریه هم میکند. به شدت به دنبالِ آدم بودن است و سعی میکند کاری کند که خدا لبخند بزند.
+ به دعوتِ جنابِ سراسر گنگ
+ با اینکه از بچگی دوست داشتم پسر باشم اما از دختر بودنم راضیام :)