خدایی که بالا سر هممونه... خدای همه ست...
کار های اشتباه بنده هاشو به پای خودش نذارین...
قوانین اشتباه... طرز فکر اشتباه... نگاه اشتباه آدما...
منم خیلی چیزا دارم که دست خودم نیست!
من انتخابشون نکردم... ولی بخاطرشون خیلی جاها ضربه خوردم!
اما اینا بخاطر خدا نیست... بخاطر بنده هاشه... که بعضی هاشون فقط نام انسان رو یدک میکشن... ولی بویی از انسانیت نبردن...
خدا گر ز حکمت ببندد دری / ز رحمت گشاید در دیگری
شک نکنید...
این حرفا رو کسی داره میزنه که خودش کلی مشکل داره... که گاهی فکر میکنه بیشتر از حد توانش داره تحمل میکنه!
این پست مخاطب خاص دارد!
خدا هیچ کس رو به حال این روز های من دچار نکنه!
حتی دشمنم!
سخته :(
خدایا میشه کمکم کنی؟!
مثل همیشه...
خدای من از همه مشکلات بزرگ تره :)
میگن:
همیشه برای گلی گلدون باش که وقتی به آسمون میرسه یادش باشه ریشه اش کجاست!
.
.
.
بهتره قبل از رسیدن به هر جایگاه و موفقیتی از خدا بخوایم ظرفیت داشتن اون چیز رو بهمون بده...
که اگه نده... اونقدر مغرور میشیم که بجز خودمون هیچ کس رو نمیبینیم!
از این مدل آدما زیاد دیدم...
متاسفم براشون...
خیلی...
هر کسی هم که باشیم... در آخر سهم هممون یه قبره!
امروز هم بنده آشپزی کردم :|
هویج پلو با ته دیگ سیب زمینی ^_^
هویج پلو را نیز بسی دوست داریم! :)
امروز دومین باری بود که این غذا رو درست کردم :-/
ولی خب خوشمزه شد :)
همه دوست داشتن :)
آبجی خانم هم امروز کمکم کرد... که البته ای کاش نمیکرد :|
فقط کارمو بیشتر کرد :(
ولی کلی خندیدیم :)
بدون آبجیم زندگی برام جهنمه :-/
بسی دوستش دارم ^_^
بالاخره بعد از سه روز امروز آبجی خانم ظرف ها رو شست! @_@
چند وقته هوس غذاهای مضر کردم :-/
پیتزا
همبر
کالباس
سوسیس
...
ولی اسمشون رو که به زبون میارم... پدر عصبانی میشه :|
کلا با فست فود مخالفه :(
هعی...
امروز مامانم خونه نبود...
من بجای ایشون آشپزی کردم :|
خورش مرغ و برنج با ته دیگ سیب زمینی :)
تا به امروز هر بار که همین غذا رو درست کرده بودم یا تند شده بود یا بی نمک یا برنجش شفته بود و یا نپخته :|
اما امروز...
عالی شد ^_^
مامانم گفته خیلی خوشمزه ست :)
بالاخره موفق شدم تایید مامانم رو بگیرم ^_^
ولی بعدش همه ظرف ها رو شستم :(
آبجی خانم گفت نوبت توِ :-/
الان هم خسته ام :|
امروز برای ناهار ماکارونی داشتیم ^_^
و من عاشق این غذام ^_^
آبجی: امروز شستن ظرف ها با توِ...
من: ولی من امروز خیلی کار دارم. میشه تو بجای من...
آبجی: حرفشم نزن...
من: خواهش میکنم قبول کن دیگه...
آبجی: گفتم که نه...
هیچی دیگه... قبول نکرد!
بعد که رفتم توی آشپزخونه دیدم بابام بجای من ظرف ها رو شسته! :))
ذوق مرگ شدم ^_^
بابا به این مهربونی دیده بودین؟! :))
تو دیدی من خطا کردم ، دلم گم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده ، به آغوش تو برگردم
تو حتی از خودم بهتر ، غریبیهامو میشناسی
نمیخوام چتر دنیا رو ، که تو بارون احساسی
خدایا دوستت دارم ، واسه هرچی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که ، ازم حالم رو پرسیدی
اشتیاقی که به دیدارِ
تو
دارد دلِ من
دلِ من داند
و
من دانم
و
دل داند
و
من
-
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۲۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۲۰ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۱۵ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۴ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۲۳ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۳۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۴۳ )
-
فروردين ۱۳۹۵ ( ۶ )