امروز برای ناهار ماکارونی داشتیم ^_^
و من عاشق این غذام ^_^
آبجی: امروز شستن ظرف ها با توِ...
من: ولی من امروز خیلی کار دارم. میشه تو بجای من...
آبجی: حرفشم نزن...
من: خواهش میکنم قبول کن دیگه...
آبجی: گفتم که نه...
هیچی دیگه... قبول نکرد!
بعد که رفتم توی آشپزخونه دیدم بابام بجای من ظرف ها رو شسته! :))
ذوق مرگ شدم ^_^
بابا به این مهربونی دیده بودین؟! :))