به خودشم گفتم که دارم فکر میکنم چی بنویسم واسه وبلاگ از این دیدار؛ آخه حرفی هم نزدیم همهش راه رفتیم. نسیم (حوا) اولین فردی بود که دیدم از من کمحرفتره! ولی خب یه جوری بود که از یه جایی به بعد دیگه دغدغهی این رو نداشتم که چقدر ساکتیم و حالا چه حرفی میتونم بزنم که اصطلاحاً بشکنه یخ بینمون؛ یعنی از اون نقطه به بعد متوجه شدم که در واقع یخی نیست! و دیگه نگران سکوتمون نبودم.
همیشه دوست داشتم یه بار بشه که من اول شخصی رو که باهاش قرار دارم ببینم و بعد اون رو متوجه خودم کنم. و امروز اتفاق افتاد. اصلاً گفتن این جملهی پشت سرت رو نگاه کن پشت گوشی خیلی میچسبه. بعدشم با نیش باز زل بزنی به طرف مقابل که واکنشش رو ببینی! :))
تصوراتم دربارهی این دوست مجازی هم خیلی فرق داشت. پررنگترینش اینه که بیآلایشتر از اونی بود که فکر میکردم. و همینطور که گفتم و میگویم کمحرفتر و آرومتر و راهروندهتر :)) چندی هدیه گوگول خوشگل هم بهم داد که فهمیدم سلیقهش هم مثل متنهایی که مینویسه زیبا و دلنشینست *_*
+ نفهمیدم تصورش چی بود ولی گویا خیلی دور بودم از چیزی که انتظار داشت. آرزو ولی همونطوری که فکر میکردم مهربون بود فقط یکم کوتاهتر از تصوراتم :| اصلاً ذوق داره دیدنِ کادوش :)) سبز و آبی ^_^
+ مسابقه داریم چه مسابقهای :)) دریابید اینجا رو.