اعترافاتِ یک ذهنِ آشفته

سوم راهنمایی که بودم، می خواستم بخاطرِ شادی مادرم تمامِ تلاشم رو به کار بگیرم تا معدلم ۲۰ بشه!

بلاگرای سمپادی میدونن توی این مدارس رقابت بر سرِ صدمِ نمره ست!

توی مدرسه ی ما به ندرت اتفاق می افتاد که کسی بتونه به این معدل برسه!

یادمه اون سال خیلی تلاش کردم... خیلی درس خوندم...

همه ی امتحاناتِ نوبتِ اولم  رو خوب دادم بجز اجتماعی!

همه رو ۲۰ شدم، اجتماعی ۱۸.۷۵ :|

یک سوال رو بلد نبودم چون از پاورقی طرح شده بود و از بختِ بدِ بنده بارمِ بالایی داشت!

بعد از اینکه دبیرمون برگه ها رو داد، بچه ها شروع کردن به اعتراض کردن که چرا سوال از پاورقی طرح شده!

دبیرمون اعتنایی نکرد و بعد از چند دقیقه به من که همه ی وجودم رو توی برگه ی امتحانم مچاله کرده بودم نیم نگاهی انداخت و گفت: چرا خراب کردی؟!

گفتم بخاطرِ غفلت! باید با دقت کتاب رو مطالعه می کردم و از پاورقی ها هم غافل نمی شدم. اشتباه از من بوده.

همه سکوت کردن!

بعد از چند روز که کارنامه ها رو دادن، متوجه شدم معدلم ۲۰ شده!

دبیرِ گرامی بخاطر پذیرفتن اشتباهم و همچنین آگاهی از اینکه تنها نمره ی غیرِ بیستِ من اجتماعی بوده، درخواستِ تغییر نمره ی من رو داده بود!


از اون روز یاد گرفتم که بجای گرفتنِ انگشتِ اتهام سمتِ دیگران، با شهامت دستم رو بالا بگیرم و بگم من مقصرم!


اعتراف می کنم... من مقصرِ همه ی اتفاقاتِ کمی تا قسمتی تلخِ زندگیمم! 

من مقصرِ شکست های زندگیمم!


من با آغوشِ باز پذیرای اشتباهاتم هستم :)

شما چطور؟!


مثل خدا که با پذیرش اشتباهمون ما رو میبخشه

سعی میکنم اشتباهاتمو بپذیرم!
بخشندگیِ خدا که بی حد و حسابه... همیشه شاملِ حالمون میشه و ما شرمنده میشیم...

کارِ بسی پسندیده ای می کنید :)
من متاسفانه به صورت افراطی پذیرای  اشتباهاتم هستم:)) تقریبا همیشه کاسه کوزه ها رو سر خودم میشکونم ... حتی وقتایی که واقعا بقیه هم مقصر باشن
کلیشه ایه ولی نه افراط خوبه نه تفریط :)

مشکل اینجاست که هیچ کس قبول نمی کنه مقصره!
سخته بخوام قبول کنم که، شاااااید من منقصر تمام بدیها و سختی های زندگیم باشم... آخه تنها من که نیستم، خانواده، جامعه و ... همه و همه تاثیر دارن! 
شاید... ولی من کاملا به این یقین رسیدم که مسببِ همه ی مشکلاتم خودمم :)
چه فروتن،لایک
کی فروتنه؟! :|
ممنون...
منقصر؟
o_0
 مقصر حتی :))
:))
منم همیشه اشتباهِ تایپی دارم...
میدونی؟ گاهی اوقات اصلا تشخیص نمی‌دم کارم اشتباه بوده متاسفانه.
ولی اگه تشخیص بدم و خدا توفیق بده حتما تلاش می‌کنم جبرانش کنم ضمن اینکه بهش اعتراف هم می‌کنم. 
بله میدونم :)
مثل خودم که تا چند روزِ پیش برای یه مشکلِ بزرگ دنبالِ مقصر بودم!
ولی خوب که فکر کردم فهمیدم واقعا غفلتِ خودم بوده!
کارِ خوبی می کنی مهربان آرزو :)
هر چند تو اونقدر خوبی که بزرگترین اشتباهت، کوچکترین اشتباهِ منه...
جمعه ۱۵ بهمن ۹۵ , ۱۷:۵۳ منتظر اتفاقات خوب
اولین قدم برای حل مشکلاتمون، پذیرفتن اشتباهاتمونه.
بله :)
منم از این ماجراها داشتم که یه مدت طولانی هم خودم و هم بقیه رو الکی توجیه می‌کردم و بعد از مدت‌ها فهمیدم مقصر تمام‌عیارشون خودم بودم، و البته گاهی سخت میشه جبران کرد، شایدم دیگه نشه و فقط بشه چشم داشت به امید خدای مهربون.
نسیم، یه‌چیزی رو جدی میگم؛ همه‌ی صفاتی که بهم نسبت میدی تماما از لطف و بزرگواریته و من اونجوریا هم که فکر می‌کنی نیستم :)
بله یه وقتایی غیرِ قابلِ جبرانه...

هستی :)
من مقصرم، مقصرم، و مسئولیتشونو میپذیرم اما به سختی ...
به آسانی بپذیر دوستِ گلم :)
درسته باید اشتباهاتمونه به جای انداختن گردن دیگران بپذیریم.آفرین.
سپاس .
قالب جدید مبارک.
بله... ممنونم...

بر شما هم مبارک!!
چقد خوب ک این شهامتو داشتی 
و چقد خوبتر ک ادم همیشه اول خودشو.مقصر بدونه :)
بسی تشکر...
خیلی خوب تره :)
جمعه ۱۵ بهمن ۹۵ , ۱۸:۴۸ میثم عسکری سده
درود
سپاس...
چقدر خوبه که مسئولیتِ کاملِ زندگیمونُ بر عهده بگیریم.
اون کسی که تو آینه ـس ، مقصرِ اصلی ـه تمامِ اشتباهاته :).

خیلی خوبه...
تعبیرِ زیبایی بود... ممنون...
بله .......
بله :)
باید واقعا به شما  تبریک گفت ..
بسیار با شهامت و سنجیده پاسخ 
داده اید..
بسیار ممنونم استاد...
آدم دوست داره توی این فرم خوشگل هی کامنت تایپ کنه :)))
خوشگل می بینید..‌.
جمعه ۱۵ بهمن ۹۵ , ۲۰:۱۶ ✿دخترے از تبارِ غرور✿
گاهی اوقات وقتی متوجه میشم اشتباه کردم که دیگه کار از کار گذشته...:(
بله ولی همیشه
سرنوشت را می توان
از
سر
نوشت
:)
اوووف قشنگ بود باشد که  پند گیرم : )
زیبا خوندید...
جمعه ۱۵ بهمن ۹۵ , ۲۰:۲۹ یا فاطمة الزهراء
منم اشتباهاتم رو همیشه قبول کردم تا جبران کنم
آفرین :)
جمعه ۱۵ بهمن ۹۵ , ۲۰:۳۲ پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عجب معلم باشعوری بوده.
منم اشتباهاتم رو می پذیرم ولی خیلی خودم رو سرزنش می کنم.
باشعور و سخت گیر!
سرزنش هم همیشه هست... بالاخره بعضی از اشتباهات تاوانِ سنگینی داره که به دنبالش سرزنش هم میاد...
سلام.خیلی خوبه که آدم در حین با احساس تعریف کردن چیزی واضح میگه.
رفتی تو خط نوستالژی.دیروز دانشگاه و امروز مدرسه.گذشته عبرت آموزه... .
ولی من در این چند روز رفتم تو خط اجتماع زمان حالم و به یک نتیجه رسیدم.
هیچ چیزی منو خوشحال یا به عبارتی به حال خوب نمیرسونه جز کار یا شغل
چه برم تو خاطرات عبرت آموز گذشته و چه در اجتماع حال چه آینده،غمگینم.
باید ببینیم چیزی که میتونه ما رو به جای خوب و حال خوب برسونه چه نیازیِ.

سلام
خب چیزی که گفتم یه تجربه ست... خواستم در قالبِ خاطره باشه تا کسل کننده نشه...
بحثِ حالِ خوب و بد نیست... بحثِ داشتنِ شهامتِ پذیرشِ اشتباهات مونه که به نظرِ من یکی از مهارت های زندگیه...
منم تازگی ها یاد گرفتم بپذیرم این مساله رو.
خیلی هم عالی...
منم دارم سعی میکنم اشتباهاتم رو به گردن بگیرم.
با اینکه همیشه اینکار رو میکنم ولی گاهی دنبال مقصر میگردم :| 
کارِ خوبی می کنی :)
گاهی پیش میاد...
خوبه که ادم اشتباهات رو بپذیره 
بله خیلی :)
جالب بود، 
تشکر...
ببخشید بی ربط نظر دادم درسته موضوع پذیرفتن اشتباهات هست.متوجه هستم
در مورد اینکه شما رفتید تو گذشته و نکته ای رو یاد گرفتید و
من رفتم تو زمان حال و نکته ای رو یاد گرفتم، اینها جالب بود. 
فقط خواستم مقایسه مختصری داشته باشم و یه نکته ای که متوجه شدم بگم :)

اینکه:باید ببینیم چیزی که میتونه ما رو به جای خوب و حال خوب برسونه چه نیازیِ

آخه اون لحظه تازه چند دیقه بود که با فکر کردن در مورد امروزم متوجه شده بودم
این تغییر محیط یا رفتن تو یک جمع شاد یا محیط جدید نمیتونه آدم رو راضی کنه:(

اینکه آدم ببینه خودش با چی خوشحال میشه حداقل اگر به خواستش هم نرسه
تکلیفش با خودش روشن میشه که برای رسیدن به حال خوب چی کار باید بکنه. 
خب الان شما مشکل تون چیه که شاد نیستید؟!
از محیطِ کارتون ناراضی هستید؟!
جمعه ۱۵ بهمن ۹۵ , ۲۳:۳۴ 𝓂𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃 𝒻𝒶𝓇𝒶𝒿 シ
والا ما سال اوله تو سمپادیم فعلا رقابتی نیست :/
منم از اول تو مطالعات مشکل داشتم😄
ولی 18.75 نمره ی اونقدر کمی هم نیست که معلمتون گفته چرا خراب کردی =|
یک بار دسته جمعی کمتر از هفده گرفتیم معلممون یک برگه سفید میداد میگفت هر چی میدونید بنویسید -_- البته اون بهترر بود ولی هنوز هم یادم هست سال هفتم بود یا هشتم یک سوال به اندازه ی کل ضفحه بود!! درباره ی جنگ های ساسانیان و مسلمانان >-<
تازه متوجه عکس شدم! جمله ی فوق العاده زیبایی هست...
سرنوشت را میتوان از سر-نوشت🙏
در پناه حق
:/
خب من درسم خوب بود برای همین دبیرمون توقعِ بیشتری داشت...
کلا تاریخ دوست نداشتم هیچ وقت :|

خوشحالم متوجهِ عکس شدید :)

حق نگهدارتون...
تامل برانگیز بود...
تشکر...
بیکاری.چون پرسیدید مشکلتون چیه گفتم.وگرنه قصدم فقط این بود منم یه چیزی که فهمیدم بگم شما یا دیگران یاد بگیرن.اینکه آدم باید بدونه چی حالشو خوب میکنه
نه اینکه بره جایی یا کاری کنه که از غمگینی در بیاد و ... .


ببینید خیلی ساده است: بجای فکر کردن به اینکه چطور از غمگینی در بیایم، به این توجه کنیم که چی باعث شادی من میشه؟ یا دقیقا چی باعث ناراحتی من شده؟


مگه بیکارید؟! یادمه گفته بودید شاغل شدید که...
بله حرفاتون رو قبول دار‌م...
خب برای من این وب جاییه که ناراحتم میکنه!
چیزی که باعثِ شادیم میشه هم... مثلا زمان برمیگشت به عقب مثلا دیشب و من باعثِ ناراحتیِ یکی از بلاگرا نمی شدم...

چقدر حرفاتون خوب بود... واقعا باید به این چیزا فکر کرد...
متاسفانه چون دیدم هر سه ماه حقوق یک ماه رو شرکت پرداخت می کرد
پیش خودم یه حساب سر انگشتی کردم دیدم هر ماه با اینکه اضافه کاری
شب کاری هم داریم و تعطیلی هم نداریم در واقع با تقسیم کردن دستمزد
یک ماه بر سه ماه، حقوق هر ماه حقوق نا عادلانه و بسیار کمی بود.

12 ساعت کار باشه شب کاری باشه تعطیلی نداشته باشه و بعد هم با
یک ماه حقوق در هر سه ماه باید کار کنیم!
من این رو برگی و زیر بار ظلم رفتن میدونستم و برای همین در اومدم... .

البته کسانی که موندن مجبورن و زن و بچه دارن یا درخانه پدری نیستند.
بعد حقوق معوقه اونها که بعضا سال هاست مانده(قدیمی ها)طلبکارند!
بله ناعادلانه ست... 
توکل به خدا... درست میشه آقای احمدی...
میدونم خدا هوای بنده هاش رو داره...
امیدتون به خودش باشه.‌‌..
:) زمان که بر نمی گرده به عقب
ولی اینکه فهمیدید اینجا که اومدید و ناراحت شدید، چی اون لحظه دقیقا شادتون می کرد، میتونه راه حلی پیش پاتون بذاره.
گفتید زمان به عقب بر میگشت و یکی رو ناراحت نمی کردید خب هنوز دیر نیست.
همونطور که گفتید میشه که اشتباهتون رو به گردن گرفته و معذرت خواهی کنید.

همونطور که من هم چون فهمیدم بیکاری منو ناراحت کرده میتونم بگردم دنبال کار.
متاسفانه همینطوره...

معذرت خواهی کردم... ولی بعضی چیزا هیچ وقت درست نمیشه...
سلام 
سرنوشت رو می شه از اول نوشت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
بله.‌‌..
شنبه ۱۶ بهمن ۹۵ , ۰۷:۱۴ منتـــظر المـهـدی۳۱۳
سلام عزیزم

وقتی متن و خوندم مو به تنم سیخ شد همین کارها رو میکنی همین حرفا رو میزنی که شدی عزیز دل من قربونت برم 

منم همین احساس رو دارم همه چیز تقصیر خود مه این جایی که واستادم از تقصیرمه نه تقدیر !
سلام بانو

ای بابا این چه حرفیه... الان من موندم چی بگم... خیلی لطف داری :)

بله همش تقصیره نه تقدیر... خیلی جمله ی قشنگی بود...
متن رو در گوشۀ ذهنم جا میدم، چون حرف بزرگی درش نهفته. مرحبا!
لطف دارید جنابِ میرزا... ممنونم...
من اعتراف میکنم توی مدرسه یه بار
زدم زیر پای یه نفر و خورد زمین و دستش شکست
:|
چکاری بود آخه؟! :)
سپاسگزاریم ...

خواهش میکنم...
شنبه ۱۶ بهمن ۹۵ , ۱۵:۱۰ خادم امام زمان عج الله
با سلام و صلوات خداقوت 
لطفا در اجرا و ادامه طرح جنبش زمینه سازی ظهور حضرت صاحب الزمان عج الله با ما همراه باشید تا با عنایات خود حضرت به اهداف والایی برسیم. منتظر حضور و مشارکتتان هستیم.

---------------------------
http://photos02.wisgoon.com/media/pin/photos02/images/o/2016/3/15/22/1458070188576577.jpg

-----------------------

http://www.welayatnet.com/sites/default/files/media/image/305_41834.jpg
سلام و درود
چشم...
شنبه ۱۶ بهمن ۹۵ , ۱۸:۰۹ یه بنده خدا ... ....
سلام
جالب و آموزنده بود
سلام
ممنون...
سلام.اگه یادتون باشه منم اوایل بهتون می گفتم خواهر نسیم.
اسم خیلی خوبیه معصومه منو یاد حرم حضرت معصومه میندازه.
حرم با سکوتش قبل از اذان صبح و هر چند دیقه صدای صلوات:)
سلام. متاسفانه یادم نیست... ببخشید...
معصومه اسمِ زیباییه :)
حالا چرا یهو از نامِ معصومه گفتید؟!
چون حدس زدم میم همون معصومه بود برای همین.بگذریم.موفق باشید.
نه حدس تون اشتباهه... همچنین...
علاوه بر اینکه خاطره  ی خیلی  قشنگی بود نثر و نوشتار توم خیلی خوب ترش کرده بود نسیم جان خیلی تاثیر گذار بود نوشتت:)
خیلی ممنونم بانوی مهربون :))
سلام خسته نباشی
تشکر از مطالبتون
سلام
ممنون...
عه منم سمپادیَم
البته سال اول راهنمایی فقط درس خوندم دوم شدم دیگه درس خوندن خز شد کلا نخوندم تا آخر
اگر بگیم من از اول راهنمایی به بعد تر تحصیلم یعنی پر بیراه نگفتیم
ولی عاشق فکر کردنم

با محصولات ما آسایش را به ارمغان بیاورید

اگر می خواهید آسوده خاطر محصولات خانگی را سفارش دهید به سایت ما سر بزنید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

اشتیاقی که به دیدارِ
تو
دارد دلِ من
دلِ من داند
و
من دانم
و
دل داند
و
من

آرشیو مطالب
Designed By Erfan, Edited by a Friend Powered by Bayan