حوا در حالِ رایزنی با خانواده برای حرکت به سمتِ مشهد میباشد. دعا کنید که آقا بطلبد و تمام بشود این انتظارِ شش ساله. باشد؟!
× میلادِ آقای خوبیها مبارک :)
× تصاویر را هم دوستمان گرفته :)
حوا در حالِ رایزنی با خانواده برای حرکت به سمتِ مشهد میباشد. دعا کنید که آقا بطلبد و تمام بشود این انتظارِ شش ساله. باشد؟!
× میلادِ آقای خوبیها مبارک :)
× تصاویر را هم دوستمان گرفته :)
همهی لحظههایی که خوابی، من بیدارم! تو رویا میبینی، من رویا میسازم! تو زندگی میکنی، من زندهام! تو میبافی، من پریشان میکنم! تو میخندی، من خیره میشوم! تو انکار میکنی، من اصرار میکنم! تو خسته میشوی، من تلاش میکنم! تو... من...! آخرش تو میروی، من میمانم!
پستِ بعد بنا به دلایلی رمزدار خواهد بود! این که کی منتشر بشه رو نمیدونم. هر وقت تایپش تموم بشه. هر کس رمز میخواد بگه تا قبل از انتشار براش ارسال کنم.
با تشکر :)
یک تکه پارچهی کوچک و جمع و جور که ساده است و به رنگِ سکوتِ آرامشبخشِ شبهای مهتابی، چه ها که نمیکند با دلِ دخترکی که آرزویش تنفسِ هوای بارانی ست. پوشیدنش در این گرما فقط یک جرعه عشق میخواهد. عشق میدهی و پس میگیری عشق. چادرم را دوست دارم حتی اگر بشود دلیلِ تنهایی. این که چه شد و چرا و چگونه و چطور و کی و از کجا و برای چه شروع شد را نمیدانم اما خوب به یاد دارم که در این عهدی که آدمها به سختی به دلم مینشینند، این مهربانِ دوستداشتنی، ساکنِ گوشهی دنجِ دلِ حوا شد و الگویی برای آراستگی، آرامش و مهربانی :)
نفس بکش! هنوز برای تو مردن زود است! دیر شده ولی هنوز زود است! بگذار من برای تو بمیرم. برای حالِ خرابت! برای غروری که له شد! دلی که شکست! من برای اشکهایت میمیرم! برای تنهاییات! برای حالِ عجیب درهم و نامعلومت! لعنت به قوانینی که بیقانونی را فریاد میزنند! آنقدر جیغ میکشند تا لال شوند و خفه! تا بمیرند و جان بدهند! من بمیرم برای وجودی که بیوجود شد و به گِل نشست. برای فریادهای خاموشت، صدایی که ذره ذره نابود شد و از هم گسست! اینجا نباید حرف زد! باید سکوت کرد و در تاریکی مُرد! من بمیرم برای حنجرهای که بر سرِ دار آنقدر بیگناهی را فریاد زد تا شکست! چشمهایت را ببند! اینجا نباید دید! من بمیرم برای نگاهی که آنقدر گریه کرد تا کور شد و دروازهی آرزوها را ناگهانی بست! اینجا جایی برای اشتباه نیست! من بمیرم برای تو که بزرگترین اشتباهِ دنیایی! بمیرم برای خودم!
+ مراقبِ آدمهایی که شرایطِ جسمیشان اجازه نمیدهد راحت نفس بکشند باشید. گریه کنند دیگر نفس نمیکشند :)
هماکنون
حوا لبخندزنان در حالِ مشاهدهی طلوعِ آفتاب
و
شنیدنِ آوازِ پرندگان است
در حالیکه
عمیقاً
فکر میکند!
+ پیشنهادِ حواگونه: مدارِ صفر درجه رو حتماً ببینید :)
+ چند عدد وبِ خوب به بنده معرفی کنید. پیشاپیش سپاس! :)
احساساتی و کمی زودرنج است!
عزیزدردانهی حضرتِ پدر میباشد!
آغوشِ مادرش را امنترین جای دنیا میداند!
لباسهای یکی یکدانه برادرش را با حوصله اتو میکند!
تکتکِ عروسکهایش را دوست دارد و برای همهی آنها مادری میکند!
عاشقِ بوی خاکِ باران خورده، آبیِ آسمان، طعمِ چای هلدار و سیاهیِ چادرش است!
بهترین حسِ دنیا را زمانی تجربه میکند که موهایش، با دستانِ خواهرکش شانه و بافته بشود!
با عشق غذا میپزد حتی اگر سرعتش در آشپزی خیلی کم باشد و دستپختش به پای مادر نرسد!
.
.
.
خلاصه اینکه... دختر است! از نسلِ حواست!
مهربان و دوستداشتنی
آرام و صبور
و عاشق
:)