هیچی دیگه...
خداحافظ...
همین...
شاید دیگه برگشتی نباشه...
حلال کنید :))
میگن مسلمونیم ولی نیستن غیر از یه مشت کافر حربی
با این که هاشا می کنن پیداست دستای پشت پرده ی غربی
وقت قیامه وقت لبیکه باید گذشت این راه بن بست رو
باید که بنشونی سر جاشون این وحشی های آلت دستو
پ.ن: بخشی از آهنگ لبیک حامد زمانی... خیلی زیباست...
داشتم مقاطع مخروطی رو می خوندم یهو آبجیم اومد پیشم...
آبجی: یادته یه روز در کمد رو محکم کوبیدم توی سرت؟! :))))))
من: آره یادمه :((
آبجی: خیلی درد داشت؟! :))))))
من: آره خیلی :((
آبجی: خب پس چرا ضربه مغزی نشدی؟!؟!
من: :-/
آبجی: یادته یه روز اتو رو انداختم روی پات؟! :))))))
(یه اتو داشتیم خیلی سنگین بود خیلی)
من: آره یادمه :((
آبجی: چرا پات نشکست؟! :))))))
من: :-/
آبجی: میگم چرا با این همه بلا ملا که سرت آومده هنوز زنده ای؟! چرا نمردی پس؟!
من: :-/
آبجی: چرا اینطوری نگام می کنی؟!
من: برو بیرون :-/
هیچی دیگه... رفت بیرون در حالیکه می خندید...
اینم از آبجی ما :)
من تا حالا جمکران نرفتم... لیاقت نداشتم دیگه... لایق نبودم...
ولی خدا شاهده خیلی دلم میخواد برم... خیلی...
امروز از تلوزیون تصاویر جمکران رو دیدم... مربوط به مراسم دیشب...
چه عظمتی... چه شکوهی...
دلم بیشتر جمکران رو خواست...
آقای من...
دلم تو را می خواهد...
دلم جمکرانت را می خواهد...
یعنی می شه منم جمکرانت رو ببینم؟!
با عرض معذرت از تمام آقایون...
ولی...
چرا بعضی از آقایون با اینکه فامیلیت رو می دونن باز با اسمت تو رو خطاب می کنن؟!
یعنی چی؟!
کاش فقط همین بود...
بعد اسمت از پسوند "جان" هم استفاده می کنن...
و مدام این عبارت رو تکرار هم می کنن...
به شدت از این دسته آقایون بدم میاد...
دیروز به اجبار با یکی از همین آدما برای چند دقیقه هم کلام شدم...
وقتی می گفت "... جان" دلم میخواست خودمو دار بزنم...
خیلی خودمو کنترل کردم تا بهش بی احترامی نکنم...
ولی کلی حرص خوردم...
...