روز عاشورا...
من...
جلوی تلویزیون...
شبکه 3...
کربلا...
دستام می لرزید...
تپش قلب داشتم...
حالم بد بود...
رفتم توی اتاقم...
در رو بستم...
اشک ریختم...
کربلا رو خواستم...
من لیاقت ندارم... ندارم... ندارم...
مبهم نوشت: همیشه بغض تو دنیامو لرزوند / هوای گریه هامو داری یا نه
همینطوری نوشت: توی این یک هفته کلی بلا سرم اومد... دیشب هم دستم سوخت!
کمک نوشت: خدا جون... هوامو داشته باش...
درد نوشت: سهم من از محرم امسال... گوش دادن به صدای عزاداری مسجد محله... کنار پنجره اتاقم...