آخرین باری که رفتم مشهد سوم راهنمایی بودم...
مدیر مدرسمون طی یک تصمیم عجیب گفتند که می خوان سه نفر اول هر کلاس رو (از نظر معدل ترم اول) ببرن مشهد...
برای تشویق سایرین...
منم که بکوب درس خونده بودم همون سال و با کلی بدبختی معدلم 20 شده بود...
خلاصه راهی شدیم... بادوستان و مدیر و دفتردار مدرسه...
چه حس عجیبی بود وقتی چشمم به ضریح افتاد...
همش اشک میریختم... ذهنم خالی بود از هر گونه حرف... ولی آقا می دونست چی می خواستم بگم... آخه نگفته همه دعا هام مستجاب شد...
با دفتردار مدرسمون صحبت کردیم یه عده مون رو ساعت 2 شب ببرن حرم تا صبح کیف کنیم...
بالاخره راضی شدن و ما رو بردن (هر چند یه عده خواب رو ترجیح دادن و نیومدن)
نماز صبح رو خوندیم... زیارت کردیم و رفتیم توی صحن... خورشید طلوع کرد...
بهترین لحظه عمرم بود...
اینم عصر روزی که قرار بود برگردیم... حال آسمون خبر از حال دلمون داشت...
و حالا دلم خیلی برا آقا تنگ شده...
دعا کنید امسال آقا ما رو بطلبه... ان شاءالله...