من آن دختری نبودم که وقتی نه ساله شد یکسری اعتقاداتِ شیک و کادو پیچی شده را تحویلش بدهند و بگویند از این به بعد باید اینطوری زندگی کنی. هیچ وقت هیچ چیز برای من اجباری نبوده و همیشه این من بودم که برای خودم تصمیم گرفتم. از وقتی یادم میآید من بودم و یک رسالهی قطور که برای هر چیزِ ریز و درشتی ورقش میزدم و خط به خط میخواندمش تا بدانم دین دقیقاً از من چه میخواهد. رساله را که ورق بزنی متوجه میشوی اسلام با آن چیزی که میگویند و میشنوی تفاوت دارد. حتی سختگیرترین مراجعِ تقلید هم مطالبی عنوان کردهاند که به ظاهر حرام به نظر میرسد در صورتی که انجامش مشکلی ندارد. آدمی نیستم که هر حرفی را قبول کنم و پای صحبتِ هر حاج آقایی بنشینم. صادقانه بگویم با بسیاری از مطالبی که در مراسمهای مذهبی عنوان میشود مشکلِ اساسی دارم. با سیستمِ رایج در مملکتِ عزیزمان نیز هم. این که برای عزاداریها سنگِ تمام میگذاریم اما ولادتها و اعیاد بدونِ هیچ برنامهی مفرحی میگذرند و باید بگویم در این مورد صدا و سیما کم مقصر نیست. چرا بیشترِ مواقع پای منبرها باید ذکرِ مصیبت بشنویم؟! ائمه روزهای خوب هم داشتند. حالِ خوش هم داشتند. چند وقتِ پیش دوستی برایم کتابی خواند راجع به عشقِ میانِ حضرتِ علی و خانم فاطمه زهرا. چقدر شیرین بود و دوستداشتنیتر از هر رمانِ عاشقانهای. اینها را نمیگویند در عوض تا جایی که میتوانند از رنجهای اواخرِ زندگیِ بانو میگویند طوری که انگار ایشان روزِ خوش در زندگیشان نداشتند. همین چیزهاست که مردم را از دین زده میکند.
یادم میآید آن روز را که مادر چادرِ مشکی در دستانم گذاشت و من هم گذاشتمش گوشهی کمد. گذشت و گذشت و من قد کشیدم تا جایی که چادر دیگر اندازهام نبود. به حجاب معتقد بودم اما چادر را دست و پا گیر و اضافی میدانستم. از یک جایی به بعد حس کردم با چادر حالِ بهتری دارم. این که دقیقاً از کی شروع شد را نمیدانم و به نظرم اهمیتی هم ندارد! مهم این است که با عشق میپوشمش و اجباری پشتش نبوده. از آن دست آدمهایی نیستم که چادریها را مالکِ کلِ زمین بدانم. (صحبتِ یکی از دوستانِ بلاگر) در هر قشری هستند افرادی که با رفتارِ نامناسب باعثِ بدبینیِ سایرِ افراد نسبت به آن قشر بشوند و چادریها نیز از این قضیه مستثنی نیستند. این منطقی نیست که بخاطرِ چند نفر که بنا به هر دلیلی بالاجبار چادر میپوشند و پشتِ چادرشان کارهای دیگر میکنند (!) و یا آن عده که فکر میکنند چون چادری هستند جایگاهشان عرشِ کبریائیِ خداست و بقیه مستحقِ جهنمند همهی چادریها را محکوم کنیم. خداوند همه را آزاد آفریده و هیچ بندهای مجبور به انجامِ کاری نیست. پوشیدنِ چادر هم واجبِ دینی نیست. هر کس دوست دارد انتخابش میکند و هر کس نخواهد نمیکند. به کسی ربطی ندارد! هیچ کسی حق ندارد چادری ها را با الفاظی چون شکلاتپیچ و امثالهم خطاب کند همانطور که هیچ خانمِ چادری حق ندارد به دیگر خانمها توهین کند و خودش را برتر از بقیه بداند. تشخیصِ خوب یا بد بودنِ افراد با ما نیست. ما قاضی نیستیم. یادمان نرود.
× چند ماهِ پیش یک نفر آمد و گفت تو اصلاً از دین چه میدانی؟! تا به حال قرآن را خواندهای؟! گفت تو آدمی هستی که هیچ چیز از دین نمیداند و اطلاعاتش در حدِ کتابهای دینوزندگیِ دورانِ دبیرستان است. آن زمان چیزی نگفتم چون وقتِ بحث کردن نداشتم اما حالا که میبینم عدهای هر چه میخواهند میگویند و به راحتی دلِ دوستانِ نسبتاً مجازیام را میشکنند گفتم تا بدانید چشم و گوش بسته یکسری مفاهیم در قالبِ دین را نپذیرفتم. در حدِ خودم مطالعه داشتهام و برای باورهایم جنگیدهام. راحت به دست نیاوردمشان پس راحت هم از دست نمیدهم و تکتکِ آنها خطِ قرمزهای زندگیِ من هستند. آدمِ بیاشکالی هم نیستم. زندگیام پر از اشتباه است و بارها مرتکبِ خطا شدهام. همهی ما اشکالاتی داریم چه بپذیریمشان چه ردشان کنیم. چقدر خوبمیشود روزی برسد که مدام نگوییم شما چادریها فلان، شما مانتوییها بهمان و رفتارِ زشتِ یک عدهی معدود از یک گروه را به کلِ آن گروه نسبت ندهیم.