من اولویتِ هیچ کس نبودم. از آن اولویتها که میگویند اول تو دوم تو سوم تو. من حتی اولویتِ پنجمِ کسی هم نبودم.
هیچکس نبود که بگوید تو نباشی من هم نیستم.
کسی نبود که برایش بگویم او نباشد من هم نیستم.
و این طور شد که نمیشود به دوست داشتنِ عمیقِ کسی فکر کنم.
راستش، یاد نگرفتم...
ابرازِ علاقهی اطرافیانم را به هم دیگر دیده بودم
دیده بودم که چه طور هم دیگر را دوست دارند
اما کسی نبود مرا در آغوش بگیرد و بگوید
نباشی دلم برایت تنگ میشود
من هم یاد گرفتم
که فقط نگاه کنم
نگاه کنم و پوزخند بزنم
نگاه کنم و یک تای ابرویم را بالا بیندازم
نگاه کنم و...
به قولِ نسترن
من عرضهی خیلی کارها را ندارم
یکی از آن کارها، دوست داشتن است.
وقتی یاد نگیری دوست داشته باشی آن وقت آیه آیه قسم خوردن هم برایت بیمعنی است. میشوی یک تکه گوشتِ تلخ
که نه میشود دورش انداخت و نه میشود خورد.
من اولویتِ هیچکس نیستم
نمیدانم خوب است یا بد...
اما به نظر زیباست
اولویتِ اولِ یک نفر بودن
به وقتِ هشتمِ آذر ماهِ هزار و سیصد و نود و هشتِ هجری شمسی
+ و این بار حرفِ دلم به قلمِ مهلا 💙