نامه‌ی آخر

گوشیش رو روی یکی از رگ‌های برجسته‌ی دستم کشید و با لبخند گفت چقدر این رگ خوبه واسه زدنِ آنژیوکت! لبخند زدم و به پشتِ دست‌هام خیره شدم. رگ‌هایی که خیلی بیشتر از قبل بیرون زدن یا بهتر بگم منی که هم‌چنان لاغرتر می‌شم. سه کیلوی دیگه هم کم شد. درد روی درد. روزی که توی حرم حالم خیلی بد شد، دقیقاً صبحِ شنبه‌ی هفته‌ی قبل بعد از اون همه فشارِ روانی که خودت بیشتر از من در جریانی، یه خانم تا وقتی که حالم بهتر شد کنارم بود و پا به پام گریه می‌کرد. می‌گفت از خدا شفا نخواه آرامش بخواه و من فقط اشک می‌ریختم. دو روزِ کامل از صبح تا شب می‌نشستم یه گوشه‌ی حرم و حتی نمازِ جماعت هم نمی‌خوندم چون به یقین رسیدم یک عمر خدایی رو عبادت کردم که حداقل‌ترین حق‌ها رو بهم می‌ده نه خدای تو و این جماعت. آخرش یه گوشه توی خلوت و سکوتِ ازلیِ خودم به سمتش نماز می‌خوندم. تا یک قدمیِ انصراف از دانشگاه و خریدِ بلیطِ روزِ سه‌شنبه و پرواز به سمتِ شیراز هم رفتم اما مهلا طوری که فقط خودم و خودش می‌دونیم سرم رو بینِ دست‌هاش گرفت و زل زد به چشم‌هام و گفت صبر کن. و پنجشنبه شبی که تا صبح تکیه‌زده به یکی از ستون‌های رواقِ امام خمینی چله‌ی عاشقانه رو شروع کردم چون بالاخره بعد از مدت‌ها مطالعه و فکر و قدم‌زدن‌های طولانی به معنای عشق نزدیک شدم. حس کردم مدت‌ها عاشق بودم و حتی خودم و خودت نفهمیدیم. فکر می‌کنم دیگه بسه. حالا که نمی‌تونم واسه دردهام کاری بکنم حداقل می‌تونم از این همه دلسوزی واسه خودم دست بردارم. و شاید شروعِ فصلِ جدیدی از زندگیِ بدونِ فیزیک تموم کردنِ این نامه‌ها باشه.

 

+ ملتِ عشق رو شروع کردم. باید شمس رو بشناسم. باید.

+ وای به روزی که بفهمم به صداقتت قسم می‌خوردم و تو فقط دروغ می‌گفتی.

 

خیلی مرموز می نویسین .

تو فکر فرو رفتم.

خدا بخیر کنه

نامه‌ی آخر بود دیگه.

ان‌شاءالله :)

خون به جیگرم شد دختر.....😥😥😥😥😥😥😥😥

از خدا،از امام رضا،از حضرت معصومه،از هرکی که فکرشو بکنی میخوام که از خدا برات ارامش بخواد💜💜💜💜💜💜💜

واقعاً ببخشید :(
خیلی خیلی ممنونم مهربونِ دوست‌داشتنی ^_^

:)

(:

 

 

(:
:)

اون واقعا ببخشیدی که برا soolinنوشتین 

امیدوار شدم که انگار فقط نوشته هستن و واقعت ندارن

واقعیت که دارن ولی شاید اونقدرا که به نظر می‌رسه ترسناک نباشه.

نه بابا تو حق داری هرچیزی که دلخواهته تو وبلاگت بنویسی ولی خب مریضی چیزیه که هر ادمی رو ناراحت میکنه😥😥😥😥

دلم خواست پیشت بودم و محکم بغلت میکردم و می ماچیدمت دختر😘😘😘😘اخه یه جوری بهم گفتی مهربونِ دوستداشتنی که تا ته تهای وجودم نفوذ کرد این حرفت💜💜💜💜

تلخ بودنِ بیش از حد هم خوب نیست. فکر کنم بهتره فاصله بگیرم از این مدلی نوشتن. لازم باشه مثلِ تابستون یک ماه یا بیشتر نمی‌نویسم.

عزیزم :) اتفاقاً این روزا خیلی دلم آغوشِ آشنا می‌خواد ^_^
و من نه از سرِ عادت، که احساسِ واقعیم رو به هر کسی می‌گم. بیا بغلم :))
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۰۳:۱۱ حـــــ ـمــیـد

چی بگم نمیدونم 

اصلا چی میشه گفت 

من که زبان الکنی داشتم به شدت حس می‌کنم لال شدم 

فقط فکر نکن - خواهش می‌کنم - خیال نکن که برام‌ مهم نیست

شاید هر روز به وبلاگتون سر زدم هر بار از خوندن متناتون به ذوق اومدم

هیچ دلیلی برام قانع کننده نیست که شما لایق چشیدن این روزای تلخ باشید

از روزای اولی که شناختمتون متوجه شدم  که خیلی اهمیت میدین به دیگران و خودتونو فراموش می‌کنید 

اما واقعا برام دردآوره. همین . نه میدونم چی بگم نه میتونم کاری بکنم 

امیدوارم از اینی هم که اظهار کردم ناراحت نشین

فقط این حقو بهم بدین که خیلی دوس داشته باشم روزای قشنگ تر خانوم مهربون بیان رو همینجا بخونم

- روزای واقعا قشنگ -

و از ته دل شکر کنم :) 

حسِ خوبیه که بدونی هستن آدم‌های مهربونی چون شما که اگه روزی نبودم بگن یادش بخیر :)
بابتِ بودنتون ازتون ممنونم :)

هممم «شفا نخوا و آرامش بخوا» رو دوست داشتم

بنده خدا دختری هم‌سنِ من داشته که بعد از شش سال درد کشیدن پنج ماهِ پیش فوت کرده بود. برای همین می‌گفت همیشه آرامش این نیست که شفا بگیری. می‌گفت دخترم الان خیلی حالش خوبه و آرامش داره من مطمئنم.

توی حرم به یاد ما هم باش. خیلی محتاج دعام

حتماً عزیزم :) ان‌شاءالله بهترین‌ها برات اتفاق بیفته.
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۰۷:۴۲ پلڪــــ شیشـہ اے

از خدا واست آرامش میخوام و آرامش و بازم آرامش، که خودش رمز سلامتی و بهبودی و بهروزی هستش.

 

:*

:*

 

خیلی خیلی ممنونم ^___^

آنکس که تو را شناخت جان را چه کند؟!

فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟!

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند؟!

:)

برات آرامش از خدا میخوام

ایشالا نامه آخر نامه به خودش باشه:)

آخریش چرا رمزدار شد!

خیلی ممنونم :)

آخریش همینه. قبلی هم چون صدای خودم بود رمزدار شد. سخته با صدات اعتراف به بریدن از همه چی کنی.

«میخوای ما رو بکشی ؟» 

«چته تو دختر ؟ »

«نکنه دلت کشیده بیام دعوات کنم ؟😏»

جناب آدم میفرماید :) 

 

+ سلام بهتری ای دوست ؟

 

آدمی وجود نداره آرام جون :)

+ سلام عزیزم
الحمدلله. تو چطوری رفیق؟! :)

حوااااا

نگرنتم🙁

هییییییی

نگران نباش :) بالاخره باید تحمل کرد.
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۱۰:۴۲ نـــامـــیـــرا ‌‌‌‌‌‌‌

گاهی وقتا آدم فقط دنبال یه معجزست، یه تلنگر و حس خوب که بگه میشه و بمون... 

آره دقیقاً. همچین حسی توی تک‌تکِ لحظاتم در جریانه.

نه نه اتفاقا وقتی از این روزای خیلی سختت بیرون اومدی،بعد از یه مدت طوالانی وقتی بیای سراغ این نوشته،یادت میاد که چقدررر قوی هستی....بخاطر همین میگم بنویس....حتی شده فقط برای خودت.

اااه عزیزمممم💜💜💜💜منم خیلی دلم میخود،واقعا حرف دلمو زدی،خیلیی وقته که کسایی رو که خیلی دوسشون دارم بغل نکردم....بیا بغلم و بیخیال تمااام این اتفاقاها و سختیها و خستگیهامون🤗🤗🤗🤗🤗😚😚😚😚😚😚😚😚😚😚😚💜💜💜💜

احتمالاً همین کار رو بکنم.

منم همینطور. مامانم رو می‌خوام واقعاً :))
بذار تجسمت کنم. گرم، صمیمی، پر از محبت، مهربون، شیرین... خیلی خوبه ^___^

اتفاقا هست :)))

اون دور دورا داره نگات می‌کنه و میگه :« دیگه ما رو هم انکار می‌کنی ناقلا ؟😅 »

خلاصه از دستت عصبانیست ! 

+ ای بد نیستم میگذره روزگار غریب :)

اونقدرا حالم خوب نیست که پا به پات بیام :)

+ ان‌شاءالله عالی بگذره این روزهات :)
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۱۶:۰۳ دچارِ فیش‌نگار

روز به روز (نه منظورم اینه که پست به پست) دارم بیشتر علاقمند میشم به حس و حال داخل نوشته هاتون :)

+کاش ما هم یه دوست مهلاطوری داشتیم 🙌

 

:)
+ واسه همینه که سهراب می‌گه: زندگی خالی نیست.

مواظب خودت باش حوا....

 

ساداتِ عزیزم :)
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۱۷:۵۱ دچارِ فیش‌نگار

آره خوندم شعرشو: زندگی خالی نیست

مهلا هست

شهلا هست :)

گاهی خدا اینطوری تجلی پیدا می‌کنه :)
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۱۷:۵۶ دچارِ فیش‌نگار

درود بر اون چشم خدابینَت :)

و دست های خدانمای او (مهلا رو میگم/ وب نداره؟)

اینطوریه که خدا یه چیزی، یه کسی یا شاید هم یه چیزایی و یه کسایی رو که ازت بگیره بهترش رو بهت می‌ده. شاید هم همون چیز و همون کس رو در حالتِ بهترش! فعلاً که جای همه‌ی نداشته‌هام خودش رو بهم داده. بالاترین چیزی که می‌تونه جبرانِ همه‌ی کمبودها باشه :)
دغدغه‌هاتون جالبه :)) نه نداره.
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۱۸:۰۸ دچارِ فیش‌نگار

دغدغه های منو مسخره کردی؟ :) :|

 

نه از این برداشت‌ها نکنید هیچ‌وقت :| :)
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۱۸:۱۰ دچارِ فیش‌نگار

باشه

چسب دارید؟

آره
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۱۸:۱۴ دچارِ فیش‌نگار

خب یه دونه بدین بزنم روی قلبم (فک کردم مسخره کردین لب پَر شده)

برید به درگاهِ خدا بخاطرِ برداشتِ غلطتون توبه کنید می‌چسبه :)
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۱۸:۱۷ دچارِ فیش‌نگار

خخخخ چشم

+چرا دوستت وب نداره؟ 🤔

آفرین آقای دچار :))
+ مگه هر ایرانی باید یه وب داشته باشه؟!
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۱۸:۲۶ نـــامـــیـــرا ‌‌‌‌‌‌‌

بخش سختش اونجاست که گاهی اصلا هیچ اتفاقی نمیوفته و مجبوری سرگردون بمونی😐

آره ولی لحظه‌ی آخر همیشه یه معجزه نجاتت می‌ده :) و خب بستگی داره منظور از معجزه و نجات چی باشه.

از خدا میخوام بهت حس خوب و آرامش بده حوای بیان:)

خیلی ممنونم مهربون :)

لحظه ای که شروع کنی به توقع داشتن ناکامی و آزار امری حتمی است .

روزی که از دنیا هیچ توقعی نداشته باشی دیگر برایت ناکامی وجود نخواهد داشت

 

دنیا رو آدم‌ها می‌سازن. از آدم‌ها نباید توقعی داشت.

میگه : اون موقع که منو از خونه مینداختی بیرون و غذا بهم نمی‌دادی و قهر میکردی ،،، نتیجه همین میشه دیگه :)

من همش اولم کسی به پام نمیرسه حوا خانوم 😂

 

+ ممنون تو هم حالت خوب باشه و بتونی سر به سر جناب آدم بذاری:))))

منظورم خودت بودی آرام :)

+ آدم نداریم باور کن :))

حس خوب و آرامش نصیبتون ^_^

خیلی ممنونم :)
دوشنبه ۴ آذر ۹۸ , ۲۰:۵۶ نـــامـــیـــرا ‌‌‌‌‌‌‌

آره ولی همیییشه اون اخراست، قشنگیشم به همینه به نظرم

آره. مثلِ سکانسِ کلیشه‌ایِ خیلی از سریال‌ها و فیلم‌ها که لحظه‌ی پریدنِ هواپیما دلیلِ موندن خودش رو می‌رسونه :)

خیلی خوبه که اونجایی برای آرامش من هم بین حرفها و خواسته هات دعا کن حوا جان

خواستنی ترین نیمه شب های آرومِ خلوت با صدای زمزمه های دلگرم کننده ...

چشم. شما هم من رو دعا کنید.
... :)

حوا از دستم ناراحتی یا سکوت همیشگی و معمول هست؟

اصلا نمیفهمم... هر وجهی رو بگیرم میگم نکنه واقعا چیز دیگه‌ای باشه...

سکوتِ همیشگی و معمول.
چیزی نیست. اتفاقاً امروز پردیس بودم یادتون افتادم.

من خوبم! اما نگران تو میشم! 🙄 البته خدا هواتو داره، اما آدمه ممکنه دیوونه بشه مثل پستت :)

من دیوونه بودم :)

تُ همان…
عطر گل یاس و نسیم سحری…
که‌ اگر صبح نباشی…
نفسی نیست…

 

(عطر امید بیان 😀)

:)
با اسمِ قبلی‌تون کامنت بفرستید بهتره.

خب خداروشکر🙏🏻

اخ اخ مامانو که نگو که داغ دلم تازه میشه😕ولی عیبی نداره،ماطاقت میاریم...🤗

عزیزممم چه تجسم زیبایی جانا💜قربون محبتت عزیزم،خوبی از خودته جانا...

شما ادم سخت و محکمی هستی،شجاع،بی نهایت مهربون و با محبت و دوستداشتنی😘😘😘😘😘

بله بله :)
نگاهت زیباست ^_^

عزیزم :) لطف داری مهربون جان :)

چشم! اینم اسم قبلی :)

آهان پس از باب حالت معمول! خداروشکر! امان از سکوت حوا بانو! مارو تا کجا که نمیبره! :) گفتم نکنه حرفی زدم که دلخورتون کردم؟!

همین واسم کافی بود!

کلاً این روزا جوابِ تماس و اس‌ام‌اسِ هیچ‌کس جز مامان و بابام رو نمی‌دم. دلخور نیستم.

متوجه شدم! خداروشکر! 😊

یعنی از احتمال حال خیلی بد تا دلخوری و ... دلم رفت :) بعد دیدم نه اینجا هستید و خب خیالم راحت شد لااقل خداروشکر اونقدر منفی نیست!

هوای مشهد سرد شده، مراقب باشید :) انفولانزا هم امسال بیشتره.

:)
ببخشید واقعاً. آخه از صبح بیمارستانم تا ظهر. عصر هم تا شب کلاسم. دیگه این وسطا وقتِ خالی باشه یا می‌رم پردیس یا حرم. پردیس هم که هر بار جذاب‌تر و رنگی‌رنگ‌تر می‌شه آدم رو وسوسه و دیوونه می‌کنه :|
خیلی سرد شده. منفیِ دو آخه :|

الان فصل چیه؟ فصل شیرکاکائو :) 

راستی! من همینطوری گرم صحبتم از استراحتتون نندازمتون! تا الانشم خیلی ممنونم.

از چه نظر؟!
:)
خواهش می‌کنم.

از این نظر که خب آدم استفاده کنه دیگه، فصل شیرکاکائو و انار و ...

و اینکه روزای مهمی توی راهه!

کلاً میل به هیچی ندارم ولی خب الان شیرتوت‌فرنگی رو بیشتر دوست دارم :| :)

چه روزایی؟!

نمیدونم چی بگم :/

ایشالا همه چیزای خوب براتون اتفاق میفته. حوا بانو لیاقت خیلی بهتر از اینارو داره :)

چیزی نگید لبخند بزنید :)
ممنونم از لطفتون :)

اونم خوبه! هرچی حوا بانو بخوان! :) میلیتونم ان شاء الله بهتر میشه... چرا که نه...

اگه گفتید...

نمی‌دونم واقعاً. تنها روزی که منتظرشم روزیه که برم پیشِ مامانم یا مامانم بیاد پیشم.
سه شنبه ۵ آذر ۹۸ , ۰۰:۵۳ نـــامـــیـــرا ‌‌‌‌‌‌‌

آررره 😂👍😁

با این که کلیشه‌ایه ولی به نظرم جذابه :)))

:)

لبخند حالم رو خوب می‌کنه :) ممنون :)

ان شاء الله دومی محقق بشه به سلامتی 😊

ان‌شاءالله :)
ذهنم درگیر شد :| چه روزی؟!

یه روز خیلـــی خاص 😊 فکر کنم حالا فهمیدید...

ولی من منتظرش نیستم. دوست هم ندارم برسه.
سه شنبه ۵ آذر ۹۸ , ۰۱:۰۳ نـــامـــیـــرا ‌‌‌‌‌‌‌

احتمالا منم دوسش داشته باشم اما اگر کمی واقعبینانه تر برای من اتفاق بیوفته 

و برای من :)

من مشتاقانه منتظرم! :)

به امید‌ خدا حالتونم بهتر میشه...

ولی من پیش‌بینی می‌کنم به شدت حالم بد بشه اون روز. خیلی تلخ شدم -_-

و من با توجه به شناختی که ازتون دارم میگم پیش بینی تون برعکس میشه، و نتیجه هم همون پیش بینیتون میشه!

تلخیتون بابت شرایط و... هست، فکر کنم خیلی خوب تا اون زمان همه چیز بهتر بشه چون تواناییشو دارید. امیدوارم. ان شاء الله🌺

بابتِ همه چی مچکرم :)
سه شنبه ۵ آذر ۹۸ , ۰۸:۳۶ دچارِ فیش‌نگار

بهش فکر نکرده ام/ نمیدونم :)

بهش فکر کنید به نظرم.
سه شنبه ۵ آذر ۹۸ , ۱۰:۱۶ دچارِ فیش‌نگار

من خودم با ضریب، 3 تا وب دارم

اگه بهش فکر کنم احتمالا این حس بهم دست میده که حق دو نفر دیگه رو هم خوردم که سه تا وب دارم :| هوم؟

وقتتون خیلی آزاده گویا.

مرسی از وبلاگ فوق العادتون مطالبتون زیبا هست

لطفا به وبسایت و وبلاگ من هم سری بزنید

tripvisa.ir

chartertour.blog.ir

:)

سلام مومن. جزاکم الله خیرا

 

عرض کنم که انصراف برای چی؟

با دو زار ناراحت شدن که آدم انصراف نمیده...نبینم دیگه...

چه بسیار مشکلاتی که تو زندگی برای آدم پیش میاد و باید مقاومت کنی...وگرنه عواقبش خیلی بدتره...

پس توانت را بالا ببر...این یک...

 

دوم...تو حرم امام رئوفی...از آقا کمک بگیر...

شهید حسن تهرانی مقدم که همین 22 آبان سالگرد شهادتش بود می گفت وقتی روسیه حاضر نشد دانش موشکیش را در اختیار ایران بذاره، رفتم حرم امام رضا و از آقا کمک خواستم....

و نتیجه این شده که الان ایشون پدر صنعت موشکی ایرانه...

 

 

سوم...

کتاب ملت عشق را خوندم و خیلی بهش نقد دارم....یه موقعی که تموم شد آماده ام برای مباحثه(لبخند)

 

چهارم...

می بینم که دریم کچر تبلیغ می کنید؟(لبخند)

 

 

عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب

یا علی

 

سلام و درود

وقتی کوچکترین اطلاعی از میزان دردی که تحمل کردم و حالم ندارید گفتنِ همچین جمله‌ای به نظرم درست نیست چون طرفِ مقابل رو به شدت ناراحت می‌کنه. این یک.

دوم
دو روزِ کامل و شبِ جمعه تا صبح حرم بودم. دیگه سپردم به خدای امامِ رئوف.

سوم
صرفاً بخاطرِ شناختِ شمس می‌خونمش. لذا بحثی ندارم و نخواهم داشت :))

چهارم
آره :| :))

خیلی ممنونم، همچنین.
علی یارتون
سه شنبه ۵ آذر ۹۸ , ۱۳:۵۶ دچارِ فیش‌نگار

خدا رو شکر بله

خیلی هم خوب. موفق باشید.
سه شنبه ۵ آذر ۹۸ , ۱۴:۵۶ دچارِ فیش‌نگار

مرسی که برای موفقیت من دعا کردین

شما هم همینطور موفق و منصور باشید :)

سلامت باشید.

سلام مطلب مفیدی بود خوشحال میشم به سایت ماهم سر بزنید ممنون دانلود موزیک

سلام :)

عزیزم آرامش به دلت برگرده :)

حرم واسه دلِ آدم معجزه میکنه تو که دیگه حوایی (:

(:
ممنونم که این همه مهربونید :)

گوش دادید؟ 🙄🙂

 

خدا به هممون صبر بده، و موفقیت.

آره :)

چطور مگه؟!

بابت همه چی، زندگی این دنیا جز رنج و اندوه نیست. (بذاته، وگرنه با محبت خدا آدم درکش فرق می‌کنه).

 

جالبه آدم وقتی حوا رو دیده اولین بانوی زندگیش بوده! تنها همجنس خودش! اونم با زینت بهشتی! دنیایی داشتنا... 

 

...بر حوّا لباسهای بهشتی پوشاندند، وی را آراستند و بالای سر آدم نشاندند. آدم پس از بیدار شدن او را دید و وی را حوّا نامید...

یه لحظه فکر کردم بخاطرِ تغییراتِ اکانتِ تلگرامم گفتید.

آدم‌ها به مرور شبیهِ اسمشون نمی‌شن؟!

شبیه اسمشون؟ چطور؟

من اینطوری حس می‌کنم.

نمی‌دونم، اما من هیچ وقت اسمی نداشتم که خودم خواستم. یعنی اساسا اسم کسی دست خودش نبوده.

حس می‌کنید رهگذرم الان؟!

آره. مثلاً مامانم می‌خواسته اسمم رو سپیده بذاره. به نظرم اگه الان سپیده بودم شخصیتِ دیگه‌ای داشتم.
همه رهگذرن.

بی تاثیر که نیست، اما فکر نمی‌کنم در حد خیلی زیادی باشه. اسم یعنی نشانه، دوحالت داره یا بخاطر چیزی که هست اسم داره مثل خدا که رحمان و... هست که چون هست ما اینطوری میشناسیم، یا مثل ما همینطوری بعنوان نشانه میذارن. صادق مثلا، میذارن صرفا برای نشانه ممکنه در واقع کذابم باشه :)

در نهایت، آره، اثر داره، اما فکر می‌کنم زیاد نیست.

 

شما سپیده باشید، پارمیدا باشید، فاطمه باشید یا... همین هستید، منتها خب آره اثر فکری و روحی داره. فکر می‌کنم دختری که اسمش فاطمه هست مثلا بیشتر مراقب خودشه و اینطور حالتی‌.

 

چه خوب که درک می‌کنید :) اگه سوال بود واستون جوابم همین بود. یعنی دست خود آدم نیست.

همینطوره.

گاهی هم دقیقاً برعکس :| خلاصه که بستگی به نگاهمون داره به نظرم.

یه بخشیش آره دستِ ما نیست اما خیلی وقت‌ها خیلی چیزها در ابعادِ کوچکتر از رهگذرِ دنیا بودن، دستِ خودمونه.

آره، مثلا نگاهمون به نشانه و مفهومی که ازش در ذهنمون داریم.

 

درسته، سعی می‌کنم در اون حدود رهگذر نباشم، در شرایطش دوست دارم رهگذر نباشم. دست خودم باشه برای یه مسائلی رهگذر نمیشم.

آره. حتی درکِ معنیش.

خیلی چیزا دستِ خودتونه.

قبول دارم، خواستن که خواستم، سعیمو می‌کنم. توکل بر خدا.

:)
چهارشنبه ۶ آذر ۹۸ , ۲۰:۵۸ ابراهیم اکبرزاده زنگنه

با سلام و درود بیکران محضر اعضای مهربان این وبلاگِ با احساس و مدیریت محترم آن

سلام و درود :)

سلام عالی بود سایت تفریحی

 

ازسایت ماهم دیدن کنید ممنون وبلاگ شما دنبال میشه شماهم مارودنبال کنید ممنون

سلام :)

https://get.cryptobrowser.site/1/9663771

با استفاده از این لینک و دانلود مورور گر استخراج ارز می تونی با متوسط روزی 4 ساعت روشن بودن کامپیوترت تو 6 ماه 1 بیت کویین استخراج کنی به همین سادگی 
بهش فکر کن از وب گردی تو اینترنت درامد کسب کن 

:)

مرسی عالی بود

:)
جالب بود
:)

سلام و عرض ادب

نویسندگی جزئی از هنر هست که مربوط به استعداد هر شخصی هست. و این در نحوه نگارش شما کاملا مشخص هست بهتان تبریک می گویم.

سلام و درود
ممنونم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

اشتیاقی که به دیدارِ
تو
دارد دلِ من
دلِ من داند
و
من دانم
و
دل داند
و
من

آرشیو مطالب
Designed By Erfan, Edited by a Friend Powered by Bayan