اگه خواستی بیای زمستون بیا
اگه خواستی زمستون بیای دی بیا
اگه خواستی دی بیای ۲۶ام بیا
اگه خواستی ۲۶ام بیای ۲ صبح بیا
من از شبِ یلدا، هر شب به اندازهی یک دقیقه بیشتر منتظرت میمونم :) انتظار با همهی سختیش قشنگه وقتی به صدای زنگِ دری ختم بشه که تو پشتش باشی. که تو برام سیب بیاری و من برات انار دون کنم. که تو بشینی کنارِ شومینه و همچنان بلرزی و من برات پتو بیارم. که تو اناری که برات دون کردم رو بخوری و من برات حافظ بخونم. که تو دلبرانه لبخند بزنی و من بیصدا اشک بریزم. که دستت رو بگیری زیرِ چونهام و نذاری اشک بریزه روی حافظم و من بیشتر اشک بریزم. که بگی عه عه دیدی چی شد حوا خانم؟! نزدیک بود اشکهات بچکه روی حافظِ دختری که روی کتابهاش خیلی حساسه و من بیشتر از قبل گریه کنم. که دستام رو بگیری، زل بزنی توی چشمهام و بگی کی دلِ حوای ما رو شبِ تولدش شکسته و من سرم رو پایین بندازم و همهی روزهای سختم رو مرور کنم. که تو سرت رو تا جایی که نگاهت به چشمهام گره بخوره خم کنی و من لبخند بزنم. که بگی سهمِ من و تو از کلِ دنیا همین ثانیههای کنارِ هم بودنه و من دونه دونه یک دقیقههایی که چشم به راهت بودم رو برات جمع بزنم. که تو بشی هدیهی تولدم و شبِ تولدم بشه شبِ یلدای تقویمِ روی طاقچهی اتاقم.
+ برای خط خوردنِ آدمها از زندگیم همین بس که متوجه بشم بهم دروغ گفتند و از علاقهام به خودشون سوء استفاده کردند. در لحظه برام میمیرند حتی اگه برام بینهایت مهم باشند.
+ استاد تماس گرفتند و برام فالِ حافظ گرفتند و خوندند. چقدر وسطِ خیابون کیف کردم :) پرسیدم خب یعنی چی؟! گفتند یعنی کسی رو دوست داری که خودش نمیدونه چقدر دوستش داری و بیقرارشی :| (حتی حافظ هم با ما شوخی داره) شاید درست بگه اما مشکل اینه که منم نمیدونم اون کیه :)) خوبیش به اینه که مجهوله. مجهولالهویهی دوستداشتنی.
+ فرا رسیدنِ فصلِ حکومتِ حوا رو بهتون تبریک میگم :) اشاره میکنند انگار بقیهی فصلها حکومت نمیکنه :/ :|