داشتم میرفتم بیمارستان. از جلوی ایستگاهِ اتوبوس حس کردم یکی داره دنبالم میکنه. واسه این که کاملاً مطمئن بشم مسیرم رو عوض کردم دیدم اونم مسیرش رو عوض کرد. یهو اومد کنارم و شروع کرد به حرف زدن. بدونِ این که نگاهش کنم سرعتم رو بیشتر کردم و گفتم برید دنبالِ زندگیتون. اصلاً به حرفم توجه نکرد و ادامه داد که اهلِ فلان شهره و به تازگی دفترِ وکالت زده و از این چرتوپرتها. گفتم بفرمایید آقا مزاحم نشید. بازم توجه نکرد و گفت که ده دقیقه از وقتتون رو میخوام :/ دوباره گفتم بفرمایید برید دنبالِ زندگیتون. رسیده بودم جلوی ایستگاهِ مترو. عصبانی بودم از چشمام هم خون میچکید :| گفت شمارهتون رو میخوام. زدم به سیمِ آخر و جلو همه دستم رو گرفتم سمتِ پیادهرو و با حالتِ داد گفتم بفرمایید! همه برگشتن ما رو نگاه کردند. بهم گفت بداخلاق. همینطور که از پلهها میرفتم پایین صداش رو برد بالا و دوباره گفت بداخلاق :| بازم قانع نشد و با صدای بلندتر گفت خیلی بداخلاقی :/ نمیدونم چرا اون لحظه فقط میخندیدم :))
+ چند وقتِ پیش یکی از دوستان به اون یکی میگفت لاکچریِ دانشکدهمون حواست (سرش را به میز و میز را به دیوار میکوبد) تنهایی میره رستوران. تنهایی میره بستنی میخوره. خودش با خودش قدم میزنه. خودش با خودش زندگی میکنه.
+ از نبردِ گلادیاتورها چی میدونی؟! من دقیقاً وسطِ این نبردم. مشکل اینجاست که واسه تو دارم با خودت میجنگم :) به هیچ وجه کوتاه نمیام حتی اگه تهش مرگ باشه. گفتم که بدونی.
+ به قولِ جنابِ نئو مدلِ بعضیا اینجوریه که وقتی از کسی ضربه میخورن، واسه التیامِ زخمشون، به بقیه ضربه میزنن! چه مرهم و داروی عفونیای! (از اینجا)