اگر یک گوشهی یکی از سرویسهای دانشگاه، دختری با مانتوی آبی، شلوارِ آبی، کفشِ آبی و چادری که دو سه سانت از قدش بلندتر است دیدید که بدونِ توجه به نگاهِ چپچپِ بقیه، با لذت و شوق جز از کلِ ششصد و پنجاه و شش صفحهای میخواند؛ اگر یک ساعت مانده به اذانِ مغرب، دختری با همان مشخصات دیدید که گوشهی یکی از اتوبوسهای شهر نشسته و تمامِ مسیرِ دانشکده تا حرم، آهنگِ موردِ علاقهاش را گوش میکند و به این فکر میکند که اگر در لحظه بمیرد، بیحسرت میمیرد چرا که ثانیههایش همان ثانیههاییست که از هفت هشت سالِ پیش بزرگترین آرزوی زندگیاش بوده؛ اگر دخترکِ آبیپوشِ آبیدوستِ دیوانهای دیدید که وقتی با دوستانش قدم میزند برایشان شعر میخواند، که وقتی از عشق حرف میزنند اولین نفریست که به مزخرف بودنِ توهمی که به نامِ عشق در سرِ عدهای عاشقنما بالا و پایین میپرد اعتراف میکند؛ اگر... و اگر... و هزار اگرِ منطقی و غیرمنطقیِ دیگر، شک نکنید آن دختر حواست!
+ خندیدم و گفتم دیوانمام. خیلی جدی گفت ولی من عاقلم.
+ از نظرِ رفقا تمِ جدیدِ گوشیِ بنده پسرونهست :| هست؟!
+ آهنگِ جدیدِ پلیلیست :)