نشسته بود روی مبل و جدول حل میکرد. با لبخندی به پهنای صورت گفتم: «فردا روزِ دختره ها پدرم.» لبخند زد و گفت: «جدی؟! جلوجلو روزت مبارک دخترم. جشن و کیکش بمونه برای پنجشنبه.» با همان لبخندِ خیلی بزرگ، کنترلِ تلویزیون را برداشتم و یکی یکی کانالها را عوض کردم تا رسیدم به شبکهی افق که داشت با چند فرشتهی دوستداشتنی صحبت میکرد. همینطور که از دیدنشان قند در دلم آب میشد چیزی دیدم که آن لبخندِ حداقل پانزده دقیقهای از صورتم به کلی جمع شد. زیرِ اسمِ زیبایشان حک شد: «فرزندِ شهیدِ مدافعِ حرم»
روزِ دختر را خیلیها تبریک میگویند. مادر، مادربزرگ، پدربزرگ، عمو، خاله، عمه، دایی، حضرتِ عشق حتی! اما هیچکس برای دخترکِ سرزمینِ آبیِ قصهها پدر نمیشود... اینقدر با تازیانهی افکارمان بر پیکرِ نحیفِ این فرشتههای شیرین نزنیم.
+ روزتون و روزمون و روزشون با کمی تاخیر مبارک :)