از وقتی یادم میآید هر نیمهی شعبان مادربزرگ نذری میپزد. دوازده سیزده دیگ از این طرفِ حیاط تا آن طرف. من بزرگ شدم، عمهها ازدواج کردند، نوههای جدید آمدند، نهالِ حیاطِ خانهی مادربزرگ قد کشید و قامتِ مادربزرگ خمیدهتر شد، همه چیز عوض شد اما هنوز هم که هنوز است کسی نمیداند مادربزرگ سوی چشمان و نیروی دستانش را نذرِ کدام حاجتِ از دل برآمده و سِرّیاش کرده که این گونه هر سال، همهی فامیل زیرِ پرچمِ مزین به نامِ مهدی جمع شده نمازِ قربه الی العشق میخوانند حتی اگر زیاد هم باورهایشان با باورِ مادربزرگ هممسیر نباشد...
+ دعا کنیم یکدیگر را؟! :)