چه فرقی میکند کوتاهقد باشم یا سروقامت؛ سفید باشم یا سبزهرو؛ چشمانم آبی باشد یا قهوهای؛ موهایم لَخت باشد یا فرفری؛ فرزندِ اول باشم یا تهتغاری؛ سالم باشم یا درگیرِ بیماری؛ دههی پنجاهی باشم یا دههی هفتادی؛ پنجرهی اتاقم رو به کوه باز بشود یا تاریکی؛ دانشجوی رشتهی پزشکی باشم یا آبیاریِ گیاهانِ آبزی! شمالی باشم یا جنوبی؛ بالانشین باشم یا زاغهنشین؛ عاقل باشم یا دیوانه؛ آباد باشم یا ویرانه؛ مست باشم یا هوشیار؛ خواب باشم یا بیدار... چه فرقی میکند؟! مهم این است که گاهی هوس میکنم همهی این ۳۲ حرفِ بازیگوش را به صف کنم تا خیالاتم به بندِ کلمات کشیده شود و شما را هم با خودم به عالمِ رویا ببرم. عالمی ورای محدودیت! به دور از لبخندهای تصنعی؛ تهی از توهینهای نابجا؛ سرشار از حسِ خوبِ زندگی...
+ خوشبخت کسیست که شاهدش خدا باشد!
+ اگر مقبول بُوَد به ردّ خلق مردود نگردد و اگر مردود بُوَد، به قبولِ خلق مقبول نگردد.
+ خدا وقتی بخواهد غیرممکن میشود ممکن / ولی وقتی نخواهد واقعاً دیگر نخواهد شد
+ حوا نمیتواند دههی پنجاهی باشد وقتی مادرش متولدِ دههی شصت هست. :| :))