۱. معتقدم هر آدمی جزئی از نظامِ خلقت است که اگر هست و نفس میکشد یعنی باید باشد و نبودش نظمِ جهان را به هم میزند. اگر هستم یعنی در این دنیا کارهایی هست که یک روزی باید به وسیلهی من انجام بشود. کارهایی که شاید فقط من باید انجام بدهم. در یک کلام هستم چون خدا میخواهد.
۲. وقتهایی که از دویدنهای پیدرپی خسته میشوم، مادر از روزهای آغازینِ تولدم میگوید. از شبهایی که کنارِ تختِ بیمارستان، تا صبح پابهپای ماه شبزندهداری کرده تا کوچولویش آرام بخوابد. بخاطرِ رسیدنِ روزی که لبخندِ رضایت، مهمانِ لبهای مادر و پدرم بشود نفس میکشم. روزی که حس کنند آن همه سختی بیهوده نبوده.
۳. برای به تماشا نشستنِ محقق شدنِ همهی آرزوهای خواهر و برادرم و موفقیتشان.
۴. دیوانگیِ حضرتِ یار پابهپای من! این که باران بند بیاید، برویم روی جدولهای کنارِ یک خیابانِ خلوت راه برویم. بعد هم بستنیِ معجون بخوریم و صدای خندههایمان گوشِ آسمان را کر کند.
۵. خدا را شاکرم که سایهی مادرِ مادربزرگِ مهربانم هنوز بر سرِ ماست. من بزرگترین نتیجهی ایشان هستم و ایشان منتظرند تا ندیدهی خود را هر چه سریعتر ببینند. :|
۶. برای آن لحظهای که دختر کوچولوی آلوچهام بتواند نامِ مادرش را تلفظ کند که قطعاً ذوقمرگ خواهم شد.
۷. حضرتِ یار آهسته صدا کند مرا و اشاره کند به تهتغاریمان که برای اولین بار دارد آرام آرام راه میرود. یک قدم بردارد، تعادلش به هم بخورد اما خودش را نگه دارد و قدمِ بعد. چند قدم که برداشت، بروم و پسر کوچولوی فندقم را به آغوش بکشم؛ پیشانیام را به پیشانیاش بچسبانم و بگویم: «چکار میکردی شکلاتِ مامان؟!» بعد او بخندد و خودش را برایم لوس کند.
۸. اربعین، پای پیاده، کربلا
۹. گرفتنِ فوقِ تخصصِ خون و آنکولوژی و کمک به همهی کسانی که بیماریِ خونی داند علیالخصوص بچهها.
۱۰. برسد روزی که در زمینهی برنامهنویسی به درجهی بالایی از عرفان برسم. :|
۱۱. بشوم مسببِ لبخندِ آدمها. هر ماه صد شاخه گلِ رز بگیرم، با حضرتِ یار برویم شلوغترین جای شهر و بعد گلها را به قیمتِ یک لبخندِ از تهِ دل بفروشیم.
۱۲. دیدنِ ترکیبِ آبیِ آسمان و آبیِ دریا و قدم زدن به وسعتِ یک ساحل.
۱۳. نظارهگرِ روزی باشم که دنیا نه این دنیا باشد.