(:

عاشق بودم :))

:)

مگه کاغذ دستِ شما رو تا حالا نبریده؟!

از این اتفاق‌ها زیاد برام میفته. :))

آها. من اینستاگرام ندارم. :)

خدا کنه همه بدبختیِ آدما امتحان باشه. والا. :)

شاید زیاد با کاغذ درگیر نیستین. زندگیِ ما کلاً گره خورده به کاغذ و کتاب. واسه همین زیاد برامون پیش میاد. :)

کلِ دنیا رو هم که بگردیم، مثلش نیست که نیست. :)))

چشم چشم. دیگه از این بزرگتر؟! :))

(:

دردش از بریدن با چاقو بیشتره. با یخ هم همینطور. خیلی بده. میگم که تو چطور دستت با یخ سوخته؟!

فلفل نبین چه ریزه و اینا. :))

خیلی خوبه :))

چه قاطعانه :|

چقدر خوب :) حالا حالاها داریم از این ماجراها مادرِ مهربونم ^_^

دقیقاً مثلِ من. خواستم بدونم تو هم مثلِ من هستی یا نه. عزیزم ان‌شاءالله دیگه هیچ وقت همچین تجربه‌ای نکنی. :)

عجله داشتم واسه همین برید. :|

چه جمله‌ی زیبا و درستی. موافقم.

چشم مهربون :)) عزیزی تو :))

تجربه‌ی بدی هست.

لطف دارید.

:|

ولی من فکر می‌کنم بهتره به موقع همه به این نتیجه برسند. قبل از این که دیر بشه.

دانش‌آموزها و دانشجوها اکثراً به این وضع دچار هستن.

نه والا. من آزارم به پشه هم نمی‌رسه. :| بازی آخه؟! :|

((:

مامانم خونه نیستن. :)

خیلی. فقط میشه چشم‌ها رو بست و ادامه داد. -_-

ای بابا :| شما هنوز درگیر هستین با این موضوع؟! هیچ وقت اینطوری بااطمینان صحبت نکنید. دقیقاً ۱۰ برابر؟! :)

^_^

چی دقیقاً؟!

آها. من بد متوجه شدم. بله حق با شماست.

من کلِ آمار رو برمی‌دارم بلکه کمتر عصبی بشم با بعضی حرف‌ها! نمی‌فهمم چرا باید بخاطرِ چیزی که دستِ خودم نیست به بقیه جواب پس بدم!

:|

^_^

آره می‌فهمم. منم مثلِ شما متنفرم.

بله.

چرا اینطوری :/ نگاهم می‌کنی؟‌! :(

حلالیت نمی‌خواد آرزو جونم. تا می‌تونی بخند. :))

اوهوم :|

دقیقاً. تجربه کردی پس. :)

آری :))

چمن؟! O_o

عجب :))

ببینید جنابِ دچار من بارها گفتم نمیدونم! وقتی میگم نمیدونم یعنی واقعاً نمیدونم. هیچ کدوم از چیزهایی که گفتید هم نیست! آخه شما باور نمی‌کنید. مدام فکر می‌کنید من دارم دروغ میگم. وقتی یه چیزی رو بارها پرسیدید و من هم بارها گفتم نمیدونم بعد میگید اگه راست میگی آمار رو نشون بده یعنی غیرمستقیم دارید من رو دروغگو خطاب می‌کنید. وقتی یه نفر بهم بگه دروغگو بله خیلی عصبانی میشم! چون این مسئله خیلی کم اهمیته برام و اصلاً ارزشِ دروغ گفتن نداره هرچند من کلاً با دروغ به شدت مخالفم تحتِ هر شرایطی!

بله متاسفانه.

خب بله من بیشتر از شصت نفر رو دنبال می‌کنم. مگه گفتم کمتر هست؟! شما گفتید دقیقاً ۱۰ برابر. منم گفتم بااطمینان صحبت نکنید.

بله.

من مسئولِ قانع شدن یا نشدنِ شما نیستم. :)

بله خیلی.

:))

جدی؟! :))

سلام و درود

خودتون بگید خب. :|

ان‌شاءالله دیگه تجربه نکنید.

بله -_-

اوهوم -_-

سلام

مراقب باش :)

من از چیزی گلایه کردم؟!

هدف از این پست موردِ اولی بود که گفتم.

بله بعد از این که متوجه شدم اینجا برتر شده خیلی تعدادِ دنبال کننده‌ها بالا رفت. ولی خب ایشون فکر می‌کنند دلیلِ خاصی داره که من نمی‌خوام بگم! :| در صورتی که واقعاً دلیلش رو نمی‌دونم.

موافقم.

چسبِ زخم دوست ندارم. :| ولی ممنونم. :))

من هنوز مقاوم نشدم. :))

بله :)

بله. آبلیمو هم که بدجور می‌سوزونه. -_-

((:

قضیه فلفل نبین چه ریزه و ایناست. :))

مجبور بودم. -_-

بله. الان که خوب شده فقط جاش مونده. :| اون روز مادر خونه نبود. من مجبور بودم آب لیمو رو بگیرم.

خیلی عجله داشتم واسه همین برید. تند تند داشتم کتاب‌ها و کاغذهام رو مرتب می‌کردم اصلاً حواسم نبود. امتحان داشتم. :|

بله. چیزِ خاصی هم نیست. هر از گاهی اتفاق میفته عادی شده دیگه. مچکرم. :)

لطف دارید.

مراقب باش آبجی خانم :))

فدای تو ^_^

خیلی -_-

چشم عزیزم :)

لطف دارید استاد. :)

بله -_-

سلام

:)

:)

سلام

:|

:)

:|

تور لاس وگاس ندارین؟!

درسته :|

:|