انتظار چیزِ عجیبی ست! آدم را آشفته، بی قرار، سردرگم و در یک کلام دیوانه میکند! دیوانه ها را هم دیوانه تر!
دیوانه تر که بشوی، وسطِ تابستان احساسِ سرما میکنی!
دیوانه تر که بشوی، به خوشمزه های موردِ علاقه ات بی میل میشوی!
دیوانه تر که بشوی، بعد از چند ماه دوباره خون دماغ میشوی، دوباره معده درد میگیری!
دیوانه تر که بشوی، با صدای اذانی که نمیتواند از پنجره ی دو جداره ی اتاقت عبور کند بیدار میشوی!
دیوانه تر که بشوی، دلت میخواهد تا ابد سرت را از روی مهر بر نداری و بلند بلند گریه کنی تا صدایت به گوشِ آسمان برسد!
دیوانه تر که بشوی، دلت میخواهد برایش جان بدهی، در دم بمیری!
دیوانه تر که بشوی، با خنده گریه میکنی، با گریه میخندی، تمامِ احساساتت را به سخره میگیری!
دیوانه تر که بشوی، به راحتی دل میبری، دل میکنی، تمامِ زنجیر های وابستگی را با تبر یکی یکی از ریشه در می آوری!
دیوانه تر که بشوی، کنار پنجره مینشینی، به جاده خیره میشوی، بویش را به ریه میکشی، با لالاییِ قدم هایش به خواب میروی!
قلبم تندتر میزند! نفس هایم به شماره افتاده! این یعنی تو در راهی...
هوای خونه برگشته تمومِ جاده بارونه / یه حسی تو دلم میگه تو نزدیکی به این خونه