از روزمرگی هایم که خسته بشوم
به اولین گل فروشی که برسم توقف میکنم
و
تا آنجا که بتوانم گل میخرم!
بعد تا اولین خیابانِ شلوغ، اولین پارک، اولین چهارراه قدم میزنم
قربان صدقه ی گل هایم میروم
عطرشان را به ریه میکشم
و بعد
آن ها را میفروشم!
کمی گران میفروشم اما
همه تواناییِ خریدن شان را دارند
آخر میدانید من گل ها را به قیمتِ یک لبخند میفروشم!
یک لبخند از تهِ دل
از همان هایی که هم خودشان را شاد کند
هم من را
و هم آن که از بالا نگاه مان میکند
من میخواهم گل فروش بشوم :)
+ از سیاست و حال و هوای کنونیِ کشور خوشمان نمی آید!