دلم می خواهد دستِ کودک درونم را بگیرم و با هم برویم به همان پارکی که خیلی دوستش دارد. من او را روی تاب بنشانم. همه ی توانم را در نوکِ انگشتانم جمع کنم و هلش بدهم. آنقدر که با خنده جیغ بکشد و بگوید "آرام تر، میفتم ها". بگویم نترس عزیزکم، حواسم هست. و او با شنیدنِ این جمله خیالش راحت شود و چشمانش را ببندد و ذوق کند از این بالا و پایین رفتن ها. موهای بلند و به رنگِ شبش، طوفان به پا کند و ببرد همه ی غم های عالم را. بعد برویم به سمتِ آن سرسره ی آبی رنگِ بلندِ گوشه ی پارک. دستانش را بگیرم تا بدونِ ترس بالا برود. خودم هم بروم پایینِ آن بنشینم و او با چشمانِ بسته سُر بخورد در آغوشِ من. از بازی که خسته شد برویم به کافه بستنیِ تازه افتتاح شده ی همان مجتمعِ تجاری. او برود کنارِ بادکنک های سفید و نارنجی و ذوق کند و من هم برایش بستنیِ معجون بگیرم. بنشانمش روی صندلی و بگویم بفرمایید جانِ دلم، همان بستنی که دوست داری. چشمانِ درشتش را ببندد و با لذت بستنیش را بخورد. من هم موهایش را مرتب کنم. بستنیش که تمام شد بگویم دوست داری صدای پیانو بشنوی؟! بگوید "مگر میشود دوست نداشته باشم" و حرکت کنیم به سمتِ همان گالریِ پیانو که در چند قدمی مان هست. من از صاحبِ گالری، همان آقای مهربان و خنده رو، بخواهم کمی برای او بنوازد. آقای نوازنده برود پشتِ پیانوی سفید رنگ و چشم نوازش بنشیند و شروع کند به نواختنِ همان موسیقی که او دوست دارد. کودکِ درونم دوباره چشمانش را ببندد و با آن صدای دلنشین و روح نوازِ پیانو، خودش را وسطِ نرگس زار های حوالیِ خانه ی مادربزرگ تصور کند. دستش را به سمتِ یکی از آن ها دراز کند اما مثلِ همیشه دلِ نازکش مجوزِ چیدن صادر نکند. پس به بوییدن شان اکتفا کند و لبخندی بزند به وسعتِ آن دشتِ بی کران. نواختن که تمام شد، هر دو تشکر کنیم و از آن مجتمعِ تجاری بیرون برویم. من متوجهِ پلک های سنگین و قدم های خسته اش بشوم. بغلش کنم و سرش را روی شانه ام بگذارم و او به خوابی عمیق فرو برود. برگردیم خانه. او را روی تختش بگذارم و به چشمانِ بسته اش خیره شوم. با خودم بگویم حواسم بود ها. هر وقت ذوق می کردی چشمانت را می بستی. موقعِ تاب بازی، پایین آمدن از سرسره، خوردنِ بستنی و حتی هنگامِ شنیدنِ صدای دلنوازِ پیانو. لبخند بزنم و بروم سراغِ تست های نیمه تمامِ زیست. حدوداً یک ساعت بعد بیدار شود. شیطنت از نگاهش ببارد. آغوشم را باز کنم. با سرعت بیاید در آغوشم. درونِ رگ هایم جاری بشود و برود به تک تک سلول هایم. یکی بشویم. مثلِ قبل. و زندگی ادامه دارد...
۳۹ نظر
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۱۷:۳۰
شاید فردایی نباشه...
و زندگی ادامه دارد...
متن زیبایی بود
متن زیبایی بود
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۱۷:۳۳
بنیامین دهقانیان
یکم بزرگتر شی، شی میکنی با دختر بیرونت میری تاب سواری خخخ
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۱۷:۳۳
خاتونِ گیس گلابتون...
قبلا نظرمو گفته بودم دربارش
واقعا عالیه و دوست داشتنی
بازم ممنون بابت ابن همه حال های خوب :)
واقعا عالیه و دوست داشتنی
بازم ممنون بابت ابن همه حال های خوب :)
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۱۷:۴۴
💖 miss fatemeh 💖
واییییییی چه خوب بود :))))
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۱۸:۰۹
آرزو ﴿ッ﴾
من اگه بودم بهجای کودک درون میذاشتم دخترکِ آیندهام! :))
+ قشنگ بود، زیاد :))
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۱۸:۲۰
Bahar Un alone
احیانا کودک درونتو لوس نمیکنی؟:دی
:))))
والا ما کودک درون نداریم که!درونمون مهد کودکه:|مهههد کودک!^_^
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۱۸:۳۷
آرزو ﴿ッ﴾
اوه! یِس! آره قبول دارم.
منتظریم پس ;)
وجدانا چجوری یادت میمونه به خودت بگی حوا؟:دی من همش نسیم یادم میاد!
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۱۹:۱۲
ببر بنگال
چه توصیف وحس خوبی.
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۱۹:۳۵
🍁 غزاله زند
منم کلا با کودک درونم صفا میکنم.اصلا منم و اون و یه دنیا حاله خوب :)
حاله تو و کودک درونت همیشهی همیشه خووووب ;)

دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۰:۳۶
ناشناس
چه بااحساس :)
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۰:۳۷
یک عاشق
عالی نوشتید. خیلی ظریف و زیبا. آفرین :)
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۰:۳۷
یک عاشق
تصویر هم وسوسه میکنه آدمو :)
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۰:۴۵
( ک) شباهنگ
خیلی زیبا بود
من را هم به دنیای کودکی برد
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۰:۴۹
Mr. Moradi
خیلی قشنگ بود :)
فقط این بچه چرا اینقدر چشمش رو میبست؟! :)
تاب با همهی وسیلههای پارک فرق میکرد! البته همون تابهای چند سال پیش، نه این تابهای خیلی بچگونهی این روزها!! :)) آخ که چقدر خوب بود تاب :)

دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۱:۳۰
ام اسی خوشبخت
پارک، کودکی، چقدر شیرین :)

دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۱:۳۱
ناشناس
سلام. چه کودک درون زیبایی :) موی بلند و مشکی. چشمان درشت :))

دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۲:۲۲
ناشناس
خط خطی بود اینا؟ :/

دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۲:۲۴
ناشناس
خط خطی شماره یک! ینی بازم میخوای خط خطی کنه؟ :)

دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۲:۲۸
ناشناس
عالیه که. خط خطی کن ببینیم چی توی سر حوا میگذره :)

دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۲:۳۳
رزمنده ..
سلام مومن. جزاکم الله خیرا
عرض کنم که به کودک درون بفرمائید از روی "برگردیم" یه خط املا بنویسه(لبخند)
داستان دلنشینی بود...احسنت..
عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب
یا علی

دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۲:۳۴
عَقـایِدِ یِکــ رِضــا
کِیف کردم
زیبا بود
زیبا بود
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۲:۴۴
𝓂𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃 𝒻𝒶𝓇𝒶𝒿 シ
کودک درون خوبه :/ ولی یکم خرج میخواد دیگه به این راحتی ها هم نیست :(
منم وقتی با بچه ها بازی میکنم کودک درونم فعال میشه :|
منم وقتی با بچه ها بازی میکنم کودک درونم فعال میشه :|
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۳:۰۳
دختـ ـرڪ :)
به چه زیبا بود :شکلک چشم قلبی: :)))
بسی کیف نمودیم ..
قلمت ماهه ها♥
دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵ , ۲۳:۲۰
آرام ..
^__^ عااالی بود حوااا
اون عکسه ک دیوونم.کرد اصن:))

سلام بسیار جالب و عالی نوشته بودید...
سه شنبه ۱۷ اسفند ۹۵ , ۰۱:۴۳
محبوبه شب
😍😍 خیلی قشنگ بود بالام جان
اصن عااااالـــــــــــــی :))
+منم نمیتونم حوا صدات کنم مگر تو سایت ؛)
واسم همون نسیم شناخته شدی :))))

وای عااااااالی بود خیلی قشنگ و دلنشین :))
آفرین حوا ^_^
سه شنبه ۱۷ اسفند ۹۵ , ۱۰:۱۸
یک عاشق
سلام شعر کنار وبتون از کیه؟
سه شنبه ۱۷ اسفند ۹۵ , ۱۰:۲۳
دختریم ...
حس خوبی داره این پست ^ـــــ^

سه شنبه ۱۷ اسفند ۹۵ , ۱۰:۳۰
من یک محجبه ام
چقدر حس خوب :)
سه شنبه ۱۷ اسفند ۹۵ , ۱۰:۵۱
میثم ر...ی
سلام
یاد بچه گیام افتادم.ممنون
یاد بچه گیام افتادم.ممنون
سه شنبه ۱۷ اسفند ۹۵ , ۱۱:۳۸
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
خیلی خوب نوشتی:))
حالت همیشه خوب باشه!
سه شنبه ۱۷ اسفند ۹۵ , ۱۲:۰۵
بلاگر آرام
تست های نیمه تمام زیست...
اینجوری که گفتی باید مدام کودک درونمونو بخوابونیم که بتونیم درس بخونیم:)
من میشونمش جفتم هی با مفاهیم درسا شوخی میکنیم میخندیم:دی
اینجوری که گفتی باید مدام کودک درونمونو بخوابونیم که بتونیم درس بخونیم:)
من میشونمش جفتم هی با مفاهیم درسا شوخی میکنیم میخندیم:دی

سه شنبه ۱۷ اسفند ۹۵ , ۱۴:۴۴
نـــای دل
تخیل خوبی بود...

سه شنبه ۱ فروردين ۹۶ , ۱۷:۴۱
ناشناس
چه خوب :)
يكشنبه ۱۴ خرداد ۹۶ , ۱۳:۵۹
nily :)
اقا من هنوز بچم، ولی دوست دارم زود بزرگ شم تا ببینم واقعا این حس و هوای قشنگی رو داره که توصیف کردی؟!!
اگه اینطوره که من می خوام زود بزرگ شم -_-
+به دل نشست :)

شنبه ۱۷ فروردين ۹۸ , ۱۳:۳۳
ماشین ظرفشویی
با محصولات ما آسایش را به ارمغان بیاورید

شنبه ۱۷ فروردين ۹۸ , ۱۳:۴۹
سنگسابی
با محصولات ما آسایش را به ارمغان بیاورید

يكشنبه ۱۸ فروردين ۹۸ , ۱۳:۳۲
باربری و اتوبار امانت
با باربری ما حمل بدون آسیب به تمام نقاط کشور را تجربه کنید
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پر بحث تر
آرشیو مطالب
-
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱۳ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۲۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۲۰ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۱۵ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۴ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۲۳ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۷ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۳۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۴۳ )
-
فروردين ۱۳۹۵ ( ۶ )
کمی تفکر