چند وقت پیش که رفته بودم بیرون... توی یه مرکز خرید احساس کردم یه آشنا داره به سمتم میاد...
با خودم گفتم نه بابا اشتباه می کنی...
نزدیک تر که شد فهمیدم خودشه...
یکی از دوستانم بود که سوم دبیرستان بخاطر تغییر رشته مدرسشو عوض کرد... باهوش بود و بازیگوش...
تا قبل از رفتنش همیشه با هم بودیم... شبای امتحان باهاش حرف میزدم تا بخونه... روزای امتحان هم ازش می پرسیدم تا براش مرور بشه...
همیشه توی قلبم تحسینش می کردم... بخاطر حجابش... بخاطر چادرش...
بی نظیر بود...
وقتی مطمئن شدم خودشه به خودم گفتم آخه تو دیگه چرا؟!
چادر رو کنار گذاشته بود... حجابش هم مثل سابق نبود...
از کنارم رد شد... ولی منو نشناخت...
به همین سادگی