و چقدر علاقه به «تو» به من می‌آید

‌پنج‌شنبه شب بحثِ رنگِ نارنجی آمد وسط. داشتیم نارنجی‌های بالا و پایینِ دنیا را زیر و رو می‌کردیم که رسیدیم به پرتقال. همان میوه‌ای که دوستش ندارم و دوستش داری! بعد چشم‌هایمان را بستیم و پرتقال را آبی تصور کردیم. همان رنگی که دوستش دارم و دوستش نداری. به نظر جالب می‌آمد اما همین که مجریِ برنامه‌ای که از قضا موضوعِ آن شبش، رنگِ نارنجی بود و ما به تماشایش نشسته بودیم، از زیرِ میزش پرتقالِ آبی بیرون آورد تا ببینیم مثلاً اگر تمامِ نارنجی‌ها رنگِ دیگری داشتند چه می‌شد، احساس کردم خداوند به هر چیزی، دقیقاً همان رنگ و لعابی داده که بیشتر از همه به آن می‌آمده و اصلاً همه‌ی ما، من و تو، همانطور هستیم که باید باشیم. بایدی که بهترینِ خودمان است و مسببِ به چشم نیامدنِ نقاطِ غیرِ مشترکِ زندگیِ مشترکمان می‌شود.

راستی

گفته بودم چقدر علاقه به پرتقال به تو می‌آید؟ :)

 


اشتیاقی که به دیدارِ
تو
دارد دلِ من
دلِ من داند
و
من دانم
و
دل داند
و
من

آرشیو مطالب
Designed By Erfan, Edited by a Friend Powered by Bayan