بعد از یک روزِ سخت و نفسگیر، مینشیند و یک پا روی آن دگر پایش میاندازد؛ لبخندزنان کلم میخورد و به موسیقیِ موردِ علاقهاش گوش میکند در حالی که هر دو دستش بخاطرِ حساسیت، مثلِ آدمی که ساعتها زیرِ شکنجهی ساواک بوده، زخمی شده و به شدت میسوزد! همین قدر آروم و بیخیال! :)
+ مثلِ بادبادک دارم دوسِت :)